گاهی توهم میشود که ترکیب در جواب مذکور راه ندارد زیرا جهت اشتراک و امتیاز یکی است و یکی بودن آنها با ترکیب منافات دارد. اگر به سلسله طولی وجودهای مشکک نگاه کنیم متوجّه خواهیم شد که امتیازها و جدایی در سلسله طولی یکطرفه خواهد بود. وجود بالایی از پایینی جدا خواهد شد. این امر بخاطر واجد بودن بهره ای از وجود خواهد بود. وجدان است که بالایی را از پایینی جدا خواهد کرد. در اینجا درست است که ما به الامتیاز عین مابه الاشتراک است امّا وجود واجب آن وجودی است که در بالای وجود ناقص قرار میگیرد؛ نه این وجود پایینی چرا که حداقل بهره ای از وجود را فاقد است در حالی که واجب واجد آن نحوۀ از وجود است. آنچه شایسته واجب بودن است وجودی بالاتر از این وجودات است که امتیاز آن از وجودهای سافل به داشتن کمالی وجودی است. سبب کمال، وجدان است و موجود اکمل واجب است و هرچه نقصی در آن راه داشته باشد، چیزی جز پرتو واجب الوجود کامل نخواهد بود.
ملاصدرا ضمن طرح یک مثال در این باره چنین مینویسد:
خطی که نسبت به خط دیگر طولانی است در باره آن صحیح است که بگوئیم کمال این خط تنها به وسیله طبیعت خط است. امّا آن خط کوتاه قصورش بخاطر طبیعت خط نخواهد بود، بلکه بخاطر عدم مرتبهای است که خط طولانی واجد است. پس هر وجود متناهی باید علت محدود کننده ای غیر از وجود خاص خودش داشته باشد و این معلولیت منافی با وجوب وجود است پس او موجودی است که از ازل بالضروره بوده است و تعدد آن محال است. (ملاصدرا، الحکته المتعالیه، ج ۶، ص ۶۳) {۱۷}
واجب باید کامل محض باشد و صرف دارا بودن همۀ کمالات در مقایسه با ممکنات برای واجب بودن کفایت نمیکند بلکه واجب تعالی باید شامل همۀ کمالات ممکن باشد. این مطلب در احادیث ائمه اطهار نیز وجود دارد و شاید سرچشمۀ این گونه اعتقادات همین احادیث باشد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
میرداماد نیز به بیان دیگری کمال خداوند را مطلق و شامل هر خیری میداند. واجب بالذات باید کمال مطلق و بدون هیچ نقصی باشد. هر چیزی که از جهتی کامل و از جهت دیگر ناقص است، در عقل انسان دچار تکثر و یا ترکیب میشود. این حالت ملازم با تحلیل ذهنی واجب الجود است و حال اینکه ذات پروردگار قابل تحلیل و تعریف نیست. (میرداماد، التقدسات، ص ۶۸)
هشام ابن سالم یکی از شاگردان امام صادق علیه السلام نقل میکند من به پیشگاه حضرت وارد شدم و امام فرمودند: آیا میتوانی خداوند توصیف میکنی؟ گفتم: آری. او بینا و شنونده است. حضرت فرمودند این صفتی است که مخلوقات نیز در آن شریک هستند. خداوند نوری است که هیچ تاریکی در آن نیست. حیاتی بدون هیچ مردن و علمی بدون جهل و حقی است که هیچ باطلی در او نیست. من از پیشگاهان حضرت خارج شدم و عالمترین مردم به توحید بودم. (مجلسی، بحارألانوار، ج ۴، ص ۷۰) {۱۸}
اگر خداوند نوری است که هیچ ظلمتی در او نمیتواند راه داشته باشد پس بقیۀ نورهایی که از جهتی نور هستند و روشنی بخش و از جهت عدم فراگیری دارای ظلمت هستند، نمیتوانند در جایگاه اللهی قرار بگیرند. هر آنچه نور محض باشد دومی ندارد زیرا دومی باید روشنی بخش جایی باشد که اولی آن را روشن نکرده باشد و حال اینکه نور اول هیچ جهت نقصی ندارد؛ پس برای نور خالی از ظلمت دومی قابل فرض نیست.
در دعای های معصومین نیز میتوان نشانههایی از این برهان را ملاحظه کرد. «هستی بخش هر محدود و بیننده هر قابل دیدن و وجود دهنده به هر موجودی و شمارنده هر معدودی و دارای هر نداری است و هیچ خدایی جز او نیست.» (قمی، مفاتیح الجنان، دعای امام مهدی علیه اسلام در اول ماه رجب، ص ۱۳۵) {۱۹}
این مضامین در کلمات فلاسفه در ضمن قائدۀ بسیط الحقیقه نیز یافت میشود. اگر چه مفاد این قائده و مضامین شبیه به آن در در کلمات فلاسفه و عرفای قبل از ملاصدرا نیز یافت میشود امّا ملاصدرا اولین کسی بود که با شیوه ای منطقی و با اسلوبی منظم به بیان آن پرداخت. فیلسوف بزرگوار جناب علامه حسن زاده آملی در این باره چنین مینویسد:
اگر مشائیان به این برهان رسیده بودند در علم تفصیلی حق تعالی معتقد به صور مرتسمه نبودند و چنانچه اشراقیون همچون شیخ اشراق و اتباع او به فهم قائده نائل بودند، علم ذاتی خداوند را علم اجمالی و وجودات اشیاء را علم تفصیلی او نمیدانستند تا با مشکلاتی همچون تغییر در علم خدا و ایجاب در فعلش مواجه گردند. (حسن زاده آملی، تعلیقه شرح منظومه، ج ۲، ص ۵۹۹)
خداوند موجودی است غنی بالذات که در وجود خود، واجب است و نیازی به غیر ندارد. بنابر این خداوند بسیط است چرا که اگر بسیط نباشد، مرکب است. وقتی خداوند مرکب باشد در وجود خود نیازمند به اجزاء است و این نیازمندی خلاف واجب بودن است. وجود واجب باید از هر گونه ترکیبی، حتی ترکیب از وجدان و فقدان مبرا باشد. هر وجود غیر بسیطی یا مقیدی در مقایسه با علت و یا موجود بالاتر از خود تشکیل شده از کمالات مرتبۀ وجودی خویش و همین طور نداشتن کمالات وجودی علت خویش. پس مرکب از وجدان و فقدان خواهد بود؛ ترکیبی که یک طرف آن عدم بوده و بدترین ترکیب همین ترکیب از وجود و عدم است.
بسیط بودن یعنی خالی از هر گونه ترکیب حتی ترکیب از وجود و عدم، پس ذات خداوند عاری از هرگونه عدم اشیاء است و هر آنچه موجود است به نحو کامل و أتم در ذات خداوند نیز یافت خواهد شد. در واقع استدلال ملاصدرا به این نحو است:
صغری:واجب بسیط است
کبری:هر بسیطی شامل همۀ اشیاء است
نتیجه:واجب الوجود شامل همۀ اشیاء خواهد بود.
فهو تمام کل شیٍ و کمال کل نقص و جبار کل قصور. (ملاصدرا، اسفار، ج ۲، ص ۳۷۲)
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ.» (قرآن، الحدید (۵۷)، ۳)
هر چه موجود است شیئیت دارد و هرچه موجود نباشد اطلاقشی برآن ممنوع است؛ پس شیئیت مساوق با وجود است. بسیط الحقیقه کل الأشیاء یعنی وجودی که شامل همۀ وجودات است.
بنابراین ثابت شد فرض واجبهایی که تنها نسبت به وجودات ممکن کامل باشند، اگر چه در ذات خود واجد همۀ کمالات نباشند محال است. در کنار براهینی نظیر بسیط الحقیقه قائدۀ صرف الشی نیز وجود دارد. شهرت برآن است که از قدرت کافی برخودار نیست و توان مقابله با شبهه ابنکمّونه را ندارد.
جواب دوم:
قاعدۀ صرف الشی لا یتثنی و لا یتکرر
معنای صرف، خاص و محض بودن است و میتواند وصف یک وجود یا ماهیت قرار بگیرد. اگر یک ماهیت را صرف بدانیم این ماهیت، یک ماهیت مطلق خواهد بود که از هر گونه عوارض مشخصه جدا شده و امر یگانه ای خواهد بود که در ذهن از آن جهت که یک مفهوم است ماهیت مطلقه نامیده میشود. حال اگر این ماهیت از جهت داشتن وجود ذهنی مورد بررسی قرار گیرد با تغیر اذهان متکثر خواهد شد و دیگر واحد یا صرف نیست. امّا اگر یک وجود، محض باشد میتوان این صرف بودن و محوضت را از دو جهت مورد بررسی قرار داد. اول اینکه مقصود از صرافت وجود، این باشد که به خود هستی یک موجود نگاه شود بدون در نظر گرفتن هر چیزی که باعث انتزاع یک ماهیت و یا یک خصوصیت از آن باشد. مثل اینکه کسی به نفس وجود خود نگاه کند بدون توجّه به علیت و یا معلول بودن و هر آنچه موجب تشخص موجود باشد. هر چیزی که متصف به صرف بودن به این شکل شود، معنایش این است که هیچ گاه دو وجود از هر جهت مثل هم نخواهند بود. اگر دو واجب الوجود به این معنا صرف باشند تنها چیزی که بدست میآید این است که هر یک ویژگیهای خاص به خود را دارند.
دوم اینکه مقصود از صرف بودن وجود به گونهای است که نتوان از آن یک ماهیت و یا یک معنای عدمی فرض کرد. وجود صرف به این معنا یک وجود بسیط است که فاقد ترکیب و عاری از هر نقص است که نمیتوان برای او ثانی در نظر گرفت زیرا دو بودن فرع وجود تمایز است و از طرفی تمایز هم معلول وجود تفاوت در میان وجودهاست. اگر دو وجود بخواهند متفاوت باشند باید هر یک فاقد چیزی باشند که دیگری واجد آن است. در فرض مورد بحث اگر وجود صرف باشد معنایش آن است که همۀ کمالات را واجد است. بنابراین فرض دوم برای آن محال است.
آیا صرافت در قائدۀ صرف الشی چیزی متفاوت از قائدۀ بسیط الحقیقه است و آیا این قائده توان حل شبهه ابنکمّونه را دارد؟ تقریر منطقی برهان صرف الشی به این ترتیب است:
صغری: صرف الوجود، صرف الشی است.
کبری: هر صرف الشی نه تمییز دارد و نه تکرار میشود؛
در نتیجه «صرف الوجود الذی لا اتم منه لا میز و لا یتکرر» پس دو واجب موجود نیست. در مقابل برهان سهروردی، برهان بسیط الحقیقه ملاصدرا قرار دارد.
امّا ملاصدرا قائدۀ بسیط الحقیقه را ناتوان از پاسخگویی به شبهه ابنکمّونه میداند.
شیخ اشراق در بعضی از کتب خویش براهینی که در امتناع تعدد واجب الوجود مطرح شد است را با لحاظ اتحاد در ماهیت میداند. امّا هنگامی که ماهیت آنها متفاوت باشد نیاز به برهان دیگری است که من تا کنون آن را نیافتهام. (ملاصدرا، الحکته المتعالیه، ج ۶، ص ۶۰) {۲۰}
«این از پیچیدگیهای حکمت اللهی است که درک آن میسر نیست مگر کسی که خدا از نزد خود به او علمی عنایت کند. امّا این برهان مبنی بر قائدۀ بسیط الحقیقه کل الاشیاء و وحدت از همۀ جهات است.» (همان، ج ۶، ص ۱۱۰) {۲۱}
ملاصدرا مقصود خود از وجود هر چیزی در ذات خداوند را به این معنا میداند که او همه چیز است به نحو بسیط و أعلی، و نه با این معنا که مجموع اشیاء عالم تشکیل دهندۀ وجود او باشند.
یکی از برهانهای فلاسفه در اثبات توحید ذاتی خداوند، برهان ترکیب است. اگر چند واجب الوجود وجود داشته باشند هر کدام از یک مابه الامتیاز و یک ما به الاشتراک تشکیل شدهاند. این حالت مستلزم ترکیب است و ترکیب منافی با وجوب است.
معنای قائدۀ صرف الشی و بسیط الحقیقهیک چیز است. صرف الشی در فلسفۀ ملاصدرا به معنای صرف الوجود خواهد بود. عدم وجود امتیاز که از آن تعبیر به صرف میشود، در حکمت متعالیه بسیط نامیده میشود. آن چیزی که باعث خرده گرفتن ملاصدرا بر این برهان شده، این مطلب است که این دو قائده در دو بستر متفاوت دیده میشود. صرف الشی در فضای اصالت ماهیت و صرف الوجود در فضای اصالت وجود بیان میشود. امّا اگر روشن شود که این دو قائده در یک بستر جاری میشود کارکرد آنها یکسان خواهد بود. در فضای اصالت وجود آنچه هستی را پر کرده، وجود است و چیز دیگری واقعیت ندارد. در مقابل سهروردی نیز همین مطالب را در مورد نور بکار میبرد. در قائدۀ صرف الشی، صرافت به معنای عدم وجود ما به الامتیاز است. مشکل این است که ملاصدرا عدم وجود امتیاز را به معنای بساطت در نظر نمیگیرد؛ بلکه وی معتقد است صرافت اخص از بساطت است. صرف تنها به معنای خالص از هر چیزی است. نسبت میان بساطت و صرف بودن عموم و خصوص مطلق است؛ هر صرفی بسیط است و نه برعکس. امّا اگر صرافت به طور دقیق مورد بررسی قرار گیرد، تفاوتی با بساطت نخواهد داشت. سهروردی اصالت را با نور میداند و هر چیزی غیر از آن غاسق و ظلمانی به حساب میآید. وقتی گفته میشود «صرف الشی لا میز فیه» بین جزء اصلی و جزئی که فرض شده تفاوتی نیست، بنابراین برای نور جزء دیگری نمیتوان در نظر گرفت. عدم وجود امتیاز مساوی با صرافت است و آن نیز مساوی با بساطت است. درست همان طور که بسیط الحقیقه در فلسفه ملاصدرا یک مفهوم نسبی است و نه یک مفهوم مطلق، قائدۀ صرف الشی هم در موارد متعددی بکار میرود. بسیط حقیقی تنها خداوند است امّا ملاصدرا از این قائده در اثبات نفس که یک بسیط غیر حقیقی هست، نیز استفاده میکند. «ما کیفیت حدوث عالم و تعلقان به بدن را بیان کردیم و آنچه ذکر شد اشکالی است که حلش مبتنی بر قائده بسیط الحقیقه است.» (ملاصدرا، الحکمته المتعالیه، ج ۸، ص ۳۷۵) {۲۲}
فلاسفه دیگر نیز همین استفاده را از قائده بسیط الحقیقه داشتهاند.
النفس فی وحدته کلّ القوی و فعلها فی فعله قد انطوی
(سبزواری، شرح منظومه، ج ۵، ص ۱۸۰)
در قائدۀ صرف الشی نیز هر مرتبه و جایگاهی میتواند صرف باشد و جدا از موجودات مادون خود به حساب بیاید.
با توجّه به مطالب مطرح شده مشخص است که صرف الشی همان صرف الوجود است و بنا بر مبانی ملاصدرا صرف الوجود بسیط الحقیقه است. وقتی بسیط حقیقی کمال مطلق و فوق تمام موجودات مادون خود است، همین طور صرف الشی نیز کمال مطلق و فوق تمام موجودات مادون خود است.
این معنای وجود صرف ملازم با بسیط بودن و عدم تناهی وجود است. این وجود وحدت حقّه است و هیچ کثرتی را نمیپذیرد.
آنچه با صرافت و نامتناهی بودن واجب تعالی منافات دارد آن است که یک وجود مستقل و واجب در عرض او فرض شود امّا وجودهای مخلوقات که در شعاع هستی او هستند، هیچ منافاتی با صرافت وجود واجب ندارد و بر چهرۀ هستی کامل و واجد همۀ کمالات او گردی نمی نشاند، چرا که وجودهای مخلوقات عین فقر و ربط و وابستگی به اوست و هیچ استقلالی از خود ندارد، تا به عنوان ثانی و دوم برای واجب تعالی مطرح شوند. (شیروانی، ترجمه و شرح نهایه الحکمه، ج ۳، ص ۲۴۹)
همچنین از مقایسه دو برهان صرف الشی و بسیط الحقیقه مشخص میشود قائدۀ صرف الشی در هر چیزی قابل اجراست امّا تنها چیزی که مشمول قائده بسیط الحقیقه خواهد بود، ذات مقدس اللهی است. در عین حال که هیچ چیز بصورت شایع صناعی بر او حمل نمیشود امّا همگی نشئات او هستند و از او صادر شدهاند.
جواب سوم:
برهان صدیقین، سرّ این نامگذاری توسط او این است که در این برهان هیچ یک از افعال و مخلوقات خداوند نظیر حرکت و حدوث، واسطه در اثبات نیست، بلکه بعد از نفی سفسطه و قبول این که واقعیتی هست، با نظر به اصل وجود، بدون آنکه نیاز به واسطهای دیگر باشد، با یک تقسیم عقلی که موجود یا واجب و یا ممکن است و در صورتی که ممکن باشد مستلزم واجب خواهد بود، وجود خدای تعالی اثبات خواهد شد. (جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، ص ۲۱۱)
تقریر منطقی برهان صدیقین ملاصدرا در اثبات وحدت واجب الوجود بدین بیان است:
صغری: سلسله موجودات به مرتبه ای میرسد که کامل تر از آن ممکن نبوده و آن مرتبه کامل مطلق به حساب میآید.
کبری: چنین موجودی قابل تعدد نیست.
نتیجه: واجب الوجود متعدد نیست.
برای تبیین هر چه بهتر این استدلال مفاد آن به تفصیل مورد بررسی قرار میگیرد.
بیان صغری: منظور ملاصدرا از اصالت وجود این است که آنچه حقیقت هستی را تشکیل میدهد فقط وجود است. این حقیقت واحد چیزی مغایر با وحدت شخصی منسوب به عرفاء و متفاوت از کثرت محض منسوب به حکمای مشاء است. مراتب این حقیقت دارای وجه مشترک و وجه تمایز جداگانهای نیستند، بلکه تمام ما به الامتیاز و ما به الاشتراک همان وجود است. در اینصورت سلسلهای از وجودها پدید میآید که هر چه بالاتر میرویم سعۀ وجودی و بهره مندی از وجود بیشتر میشود. در نتیجه این حقیقت یا باید غنی محض باشد و یا رابط و متعلق به غنی محض باشد. فقر و تعلق به غنی بالذات همان حقیقت اوست و جز ربط به غنی بالذات حقیقتی ندارد. بنابراین صغری استدلال بدین صورت روشن میشود که چون وجودات وابسته در حال حاضر وجود دارند، حتماً آن غنی بالذات هم موجود است؛ چراکه تحقق ربط محض بدون ارتباط با غنی بالذات محال است.
مراتب وجود به استثنای عالیترین مرتبۀ آن، که دارای کمال نا متناهی و بی نیازی و استقلال مطلق است، همگی عین ربط و وابستگی هستند. اگر آن مرتبۀ اعلی تحقق نمیداشت سایر مراتب هم تحقق نمییافت. زیرا لازمۀ فرض تحقق سایر مراتب بدون تحقق عالیترین مرتبۀ وجود این است که مراتب مزبور مستقل و بی نیاز از آن باشند، در حالی که حیثیت وجودی آنها عین ربط و فقر و نیازمندی است. (مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج ۲، ص ۳۴۲)