هابرماس در نظریه دموکراسی مشورتی خود discursive democracy)) راه حل آسیب های دموکراسی را در خارج از نهادهای رسمی آن (دولت و نهادهای سیاسی ) و در سطح اجتماعی دنبال می کند. به نظر او دموکراسی علاوه بر شکلی از حکومت شیوه ای از زندگی است. او در نظریه کنش ارتباطی و حوزه عمومی تلاش دارد تمایل ذاتی زندگی روزمره به اجماع عقلانی و شیوه دموکرات زیستن را پیدا کند. از نظر او آرزوی جامعه ای عاری از اجبار و مبتنی بر فرهنگ عمومی دموکراتیک صرفا آرزوی اتوپیایی نیست و می تواند در زندگی روزمره افرادجاری باشد(سیدمن، ۱۳۸۶ : ۱۶۹). کنش ارتباطی از نظر او رایج ترین شیوه کنش بشری است که در آن افراد درگیر ، نه از طریق حسابگری های خود خواهانه بلکه از طریق کنش های تفاهم آمیز هماهنگ می شوند. غایت کنش ارتباطی دستیابی به تفاهم است(هابرماس به نقل از ریتزر،۱۳۷۸: ۲۱۱). از نظر هابر ماس دموکراسی را باید شیوه خاصی دانست که شهروندان توسط آن تصمیمات جمعی و عقلانی اتخاذ می کنند. شیوه ای که از طریق گفت و گوی آزاد در بین افراد و گروه ها به دست می آید. گفت و گویی که همراه با اعتماد به طرف مقابل و مدارا است تا تفاهمی برای یک تصمیم مشترک ایجاد شود. دموکراسی شیوه رفتاری همراه با حدی از اعتماد، مدارا و میل به مشارکت مدنی و اجتماعی است که باید از سطح اجتماعی آغاز شود.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
دموکراسی گیدنزdialogic democracy)) نیز با وجود تفاوت هایی تحت تاثیر رویکرد تاملی است. از نظر او به وجود آمدن همبستگی اساس توسعه جامعه است. همبستگی که از گفت و گو و تجربه دموکراسی در سطوح اجتماعی جامعه نشات می گیرد. دموکراسی از نظر گیدنز فرایند تامل و مباحثه است که هدف آن همزیستی و مدارای متقابل است. به عقیده او دموکراسی تاملی نه تنها به شفافیت در حوزه رسمی سیاسی بلکه به خارج از نهادهای رسمی و به زندگی روزمره افراد وابسته است. از نظر او دموکراسی باید در کلیه سطوح زندگی جاری شود( Kaspersen, 2000:45).
گیدنز تلاش دارد ابعاد دموکراسی خود را در تجربه زندگی خصوصی و روابط خانوادگی نیز تشریح کند. او شباهت و همانندیهای روابط را در زندگی خصوصی و خانوادگی و سطح سیاسی نمایان می کند. در این رابطه او از خانواده آغاز می کند. او معتقد است رشد خود آئینی و روابط دموکراتیک در متن روابط اجتماعی و خصوصی سرشار از پیامد هایی برای اعمال دموکراتیک در سطوح سیاسی است(کسل، ۱۳۸۷ : ۴۴۰).
تقارنی میان دموکراتیزه کردن زندگی شخصی و امکانات دموکراتیک نظم سیاسی وجود دارد. شرط دموکراسی در حوزه عمومی ممنوعیت استفاده از روش های اقتدار گرایانه در روابط خانوادگی است(کسل،۱۳۸۷: ۴۴۵ ) از نظر او دموکراتیزه کردن زندگی شخصی فرایندی است که کمتر مشهود است تا اندازه ای درست به این دلیل که در حیطه رسمی رخ نمی دهد، اما نتایج آن به اندازه دموکراتیزه کردن در سطوح رسمی اساسی و ژرف است(کسل،۱۳۸۷ : ۴۲۷). خانواده یک نهاد اصلی جامعه مدنی است. سیاست خانواده آزمونی اساسی برای سیاست نوین است. خانواده نقطه تلاقی روند های گوناگونی است که بر کل جامعه تاثیر می گذارند(گیدنز،۱۳۷۸: ۱۰۱ ).
در دو حوزه خصوصی و سیاسی معیار ها به گونه ای شگفت انگیز به هم نزدیک هستند. دموکراسی در سطح رسمی شامل برابری رسمی، حقوق فردی، بحث عمومی درباره مسائل به دور از خشونت و اقتدار است که به جای آنکه صرفا توسط سنت ها مقرر شود با مذاکره و گفت و گو به دست می آید. خانواده دموکراتیک در این ویژگی ها سهیم است. دموکراتیزه کردن در زمینه خانواده به مفهوم برابری، احترام متقابل، استقلال، تصمیم گیری از طریق بر قراری ارتباط و آزادی از خشونت و اقتدار است(گیدنز،۱۳۷۸: ۱۰۵).
تجربه دموکراسی در سطح اجتماعی شهروندان را برای مساعدت و همراهی با دموکراسی در سطح رسمی و سیاسی آماده می کند. تجربه دموکراسی در سطح اجتماعی افق های شناختی افراد را گسترش می دهد، و به تربیت سیاسی شهروندان می انجامد(کسل،۱۳۸۷: ۴۳۰). دنیای امروز به خصوص با گسترش ارتباطات و رسانه ها و تاثیر گذاری آنها شرایط مناسبی را برای آشنا شدن با تجربه های اجتماعی و شیوه های دموکراسی مهیا کرده است(گیدنز،۱۳۷۸: ۱۰۰).
سرمایه اقتصادی
سلسله مراتب ارزشی
میزان دینداری
سرمایه فرهنگی
گرایش به دموکراسی
تجربه اجتماعی دموکراتیک
اعتماد اجتماعی
متغیرهای زمینه (سن و جنس)
میزان استفاده از رسانه
مدل نظری پژوهش
فرضیه های پژوهش:
فرضیه های اصلی:
بین سرمایه فرهنگی افراد و گرایش به دموکراسی رابطه وجود دارد. به طوریکه هر چه سرمایه فرهنگی افزایش یابد، میزان گرایش به دموکراسی نیز افزایش می یابد.
بین سرمایه اقتصادی افراد و گرایش به دموکراسی رابطه وجود دارد. به طوریکه هر چه سرمایه اقتصادی افزایش یابد، میزان گرایش به دموکراسی افزایش می یابد.
بین پایگاه اجتماعی افراد و گرایش به دموکراسی رابطه وجود دارد. به طوریکه هر چه پایگاه اجتماعی افراد افزایش یابد، میزان گرایش به دموکراسی افزایش می یتبد.
بین میزان دین داری افراد و گرایش به دموکراسی رابطه وجود دارد.
بین تجربه اجتماعی دموکرات افراد و گرایش به دموکراسی رابطه وجود دارد. به طوری که هرچه تجربه اجتماعی دموکرات افزایش یابد میزان گرایش به دموکراسی نیز افزایش می یابد.
بین سلسله مراتب ارزشی فرد و گرایش به دموکراسی آنان رابطه وجود دارد. به طوری که هرچه گرایش به ارزشهای پسامادی افزایش یابد میزان گرایش به دموکراسی نیز افزایش می یابد.
بین میزان استفاده از رسانه و گرایش به دموکراسی رابطه وجود دارد. به طوری که هرچه میزان استفاده از رسانه افزایش یابد میزان گرایش به دموکراسی افزایش می یابد.
بین اعتماد اجتماعی افراد و گرایش به دموکراسی رابطه وجود دارد.
بین ویژگیهای زمینه ای افراد(سن و جنس) و گرایش به دموکراسی افراد رابطه وجود دارد.
فرضیه های فرعی:
بین سرمایه فرهنگی و تجربه اجتماعی دموکرات افراد رابطه وجود دارد.
بین سرمایه اقتصادی افراد و تجربه اجتماعی دموکرات رابطه وجود دارد.
بین گرایش به دموکراسی و تجربه خانواده دموکرات رابطه وجود دارد.
بین گرایش به دموکراسی و مدارای اجتماعی افراد رابطه وجود دارد.
بین گرایش به دموکراسی و مشارکت اجتماعی افراد رابطه وجود دارد.
بین اعتماد اجتماعی و میزان دین داری رابطه وجود دارد.
فصل سوم
روش تحقیق
مقدمه
هدف فصل روش تحقیق به کار گیری قواعد و شیوه هایی است که برای آزمون تجربی چارچوب نظری به کار می روند. به بیان دقیق تر قواعدی که به کمک آنها، متغیرهای مطرح شده در چارچوب نظری، تعریف می شوند عملیاتی می گردند، در یک جامعه آماری سنجیده می شوند و مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرند، تا در نهایت به توان با آزمون فرضیات در مورد اعتبار تجربی چارچوب نظری قضاوت کرد.
به این منظور این فصل با مفهوم سازی و عملیاتی سازی متغیر وابسته یعنی گرایش به دموکراسی و سپس متغیر های مستقل آغاز می شود. بدیهی است هر یک از مفاهیم تحقیق دارای ابعاد و مولفه هایی خواهند بود که تعریف نظری و عملیاتی برای آنها صورت می گیرد. بعد از سنجش متغیر ها، سایر عناصر روش شناختی تحقیق شامل واحد تحلیل و سطح تحلیل، جمعیت آماری، محدوده پژوهش، واحدآماری، شیوه نمونه گیری و روش محاسبه حجم نمونه، چارچوب نمونه گیری، چگونگی جمع آوری داده ها، تکنیک های تجزیه و تحلیل داده ها و در نهایت روش های اعتبار یابی و ارزیابی پایایی ابزار سنجش مشخص می گردد.
روش شناسی
روش شناسی را می توان از چند دیدگاه مطمح نظر قرار داد: از دیدگاهی روش شناسی مطالعه منتظم و منطقی اصولی است که تفحص علمی را راهبری می کنند. از این دیدگاه روش شناسی به عنوان شاخه ای از منطق و یا حتی فلسفه است. دیدگاه دیگر روش شناسی را شاخه ای از علم می داند. از سوی دیگر تالکوت پارسونز در اثرش ساخت عمل اجتماعی می نویسد: ” روش شناسی در اصل با روش های پژوهش تجربی نظیر آمار، مصاحبه و غیره سر و کار ندارد. بلکه ملاحظه زمینه های کلی برای اعتبار کار علمی است.” پس روش شناسی نه دقیقا یک رشته فلسفی و نه دقیقا رشته علمی است(ساروخانی،۱۳۷۳: ۵۴).
با رشد و توسعه دانش دیدگاه های روش شناختی مختلفی شکل گرفته است. که هر کدام تشابه و تفاوتهایی با یکدیگر دارند. بیشتر مباحثات در فلسفه علم اجتماعی همچنان بر اساس این فرض عمل می کند که دو انتخاب روش شناختی اساسی وجود دارد: پوزیتیویسم و یا شکلی از تفسیر گرایی. تدبنتون و یان کرایب در کتاب فلسفه علوم اجتماعی به طور مفصل به این دو رویکرد و زیر مجموعه های آن پرداخته اند. آنان مانند اغلب روش شناسان مطالعه خود را از تجربه گرایی آغاز کرده اند. کرایب هشت دکترین را برای دیگاه تجربه گرایانه و پوزیتیویستی بر می شمرد: اول آنکه ذهن انسان به صورت لوح سفید شروع به کار می کند ما شناخت مان را از طریق تجربه حسی مان از جهان به دست می آوریم. دوم آنکه هر ادعای معرفتی اصیل به کمک تجربه (مشاهده یا آزمایش) آزمون پذیر است. سوم ادعاهای معرفتی که قابل مشاهده نیستند کنار گذاشته می شوند. چهارم قوانین علمی گزاره هایی در مورد الگوهای عام و تکرار شونده تجربه اند. پنجم تبیین علمی پدیده ای به معنای اثبات این است که آن پدیده نمونه ای از قانون علمی است. ششم قانون عام به ما کمک می کند پدیده ها را پیش بینی کنیم. هفتم. عینیت علمی متکی به تفکیک صریح گزاره های آزمون پذیر واقعی از داوری های ارزشی است و هشتم توصیف تجربه گرایانه از علوم طبیعی قابل تسری به علوم انسانی است(کرایب، ۱۳ : ۳۹ ).
انتقادات زیادی بر دیدگاه تجربه گرایی وجود دارد. امروزه اکثر مکاتب روش شناختی متکی بودن کل شناخت به تجربه را نمی پذیرند. همچنین تجربه را ترکیب پیچیده ای از ادراکات حسی و سامان دهی مفهومی و گزینش مفهومی می دانند. همانگونه که چالمرز می گوید مشاهدات ما مسبوق به نظریه هستند. آنچه یک مشاهده گر می بیند، به عبارت دیگر تجربه بینایی مشاهده گر هنگام نگاه کردن به شی تا حدی به تجارب گذشته، معرفت و انتظارات وی بستگی دارد(چالمرز، ۱۳۸۰ : ۳۷). بر خلاف ادعای استقرا گرایان سطحی نوعی نظریه مقدم بر کلیه گزاره های مشاهدتی شده می باشد. و گزاره های مشاهدتی همان اندازه خطا پذیرند که نظریه های مضمر در آنها( چالمرز، ۱۳۸۰: ۴۲).
پوپر در انتقاد از اثبات گرایی آغاز کار علمی را از حدسهای نظری می داند. همین که حدسهای نظری به اقتراح پیش نهاده می شوند به دقت و بدون شفقت به وسیله آزمایش و مشاهده مورد آزمون واقع می شوند. علم از منظر پوپر با آزمون و خطا یعنی با حدسها و ابطالها، پیشرفت می کند( چالمرز،۱۳۸۰: ۵۱). تمییز نهادن بین مقام کشف و دستیابی به مقام نقد و ارزیابی، استقرا گرایان پوزیتیویست را از بخشی از انتقادات مطرح شده می رهاند( چالمرز،۱۳۸۰: ۴۹).
رویکرد دیگری که به انتقاد از رویکرد پوزیتیویستی و تجربه گرا پرداخت رویکرد تفسیری با تقدم ماکس وبر بود. وبر از سنت فلسفی کانتی پیروی می کرد. ویژگی رویکردهای تفسیری اهمیت رفت و برگشت میان جز و کل موضوع بررسی ، پیوند نزدیک میان فهم و روایت، اهمیت ارزش ها و انتخاب های ارزشی، حرکت میان سوبژکتیویته فردی و ابژکتیویته جمعی است. سرآغاز کار وبر آن است که علوم اجتماعی کنش معنادار را در نظر دارند. نه رفتار و او مطالعه کنش معنادار اجتماعی با روش فهم تفسیری دنبال می کند. از نظر او تجربه گرایان به خطا فکر می کنند که می توان موضوع علوم طبیعی و علوم انسانی را با روش واحدی مطالعه کرد(کرایب،۱۳۸۴ : ۵۴). همچنین درباره جدایی علم از ارزش و مساله عینیت وبر معتقد است در ابتدا خود علم انتخاب ارزشی است. آنچه شناخت محسوب می شود و ابسته به هنجارها و ارزش های جامعه علمی و فرهنگ گسترده تراست و در طول زمان قابل تغییر است (کرایب،۱۳۸۴ : ۱۵۹). وبر تو صیه می کند که پس از انتخاب موضوع که همراه با ارزشها است، محقق تلاش کند در حین کار پژوهش ارزشهای خود را کنار گذارد.
کرایب بسیاری از رویکردهای روش شناختی معاصر نظیر رویکرد پدیدار شناسی، رویکرد نسبی گرای پیتر وینچ و رویکرد انتقادی هابرماس را در چارچوب و ادامه رویکرد تفسیری قرار می دهد. پدیدار شناسی با روش هوسرل و مفهوم اپوخه(epoche) شهرت یافته است.، که تلاشی است برای کنار گذاشتن آنچه از پیش در مورد چیزی می دانیم و توضیح آنکه چگونه سر انجام آن را می شناسیم. در این جا مسئله ردیابی فرایندهای معنا دادن ما به جهان است. این امر متضمن تعلیق باور های روز مره عقل متعارف ما است. شناختی بدون پیش داوری و پیش آگاهی( کرایب،۱۳۸۴ : ۱۶۱۹).
از منظر پیتر وینچ زبان های متفاوت واقعیت های متفاوتی را مشخص می کند. هر زبان، هر شیوه مشاهده جهان ، شیوه متفاوت تلاش برای قابل فهم کردن جهان است. وینچ ما را حتی از مفاهیم علت، عینیت و رهایی از ارزش که در کار وبر می یابیم فراتر می برد. بین آنچه در جهان اجتماعی وجود دارد و اندیشه های آدمیان از آنچه وجود دارد در فرهنگ های مختلف هیچ امتیازی نیست. ما فرهنگ ها را و احتمالا خرده فرهنگ ها را با کار کردن روی قواعدی که مردم آن فرهنگ برای درک روابط شان به کار می برند تفسیر می کنیم( کرایب، ۱۳۸۴: ۱۸۶).
هابرماس با اعتقاد به عقلانیت انتقادی در نقد پوزیتیویسم به تشریح رابطه دانش با علایق انسانی می پردازد. او ایده های پوزیتیویستی را مظهر علاقه تکنیکی انسانها در کنترل و دستکاری اشیای اطرافمان می داند. این علاقه علوم طبیعی و برخی از جنبه های علوم اجتماعی را ایجاد می کند. دومین علاقه با نام علاقه عملی ما را قادر به ارتباط با دیگران می کندو منجر به ظهور علوم هرمنوتیکی می شود. علاقه سومی نیز وجود دارد علاقای تاملی که ما را در فهم خود و شیوه های اندیشیدنمان به جهان و کسب خود مختاری کمک می کند. علوم رهایی بخش که مورد توجه هابرماس است شامل انواع دیگر نیز می شود. برای کسب خود مختاری نیاز به شناخت اشیای موجود در جهان داریم، نیاز داریم مردم اطرافمان را بفهمیم، و نیاز داریم که آزاد از هر گونه انحراف به کنش بپردازیم. پس علوم پوزیتیویستی تنها راه شناخت نیستند.