“
«نخست آنکه از زاویه حقوق بشر – که مورد تأکید یونسکو است – همه انسانها حق دارند که از بهداشت و غذا و شغل و قانون بهرهمند باشد. به همین صورت نیز حق دارند که از فرهنگ و آثار فرهنگی بهرهمند باشند و آن را مصرف کرده و در خلاقیت فرهنگی نقش ایفا کنند. از این رو حقوق فرهنگی جزء حقوق بشری انسانهاست که دولتها به عنوان تشکیلات و سازمانی که از طرف مردم نمایندگی دارند برای اینکه این حق تضمین شود و مردم به فرهنگ دسترسی پیدا کنند حق مداخله دارند.
دوّم: دولتها برای آنکه بتـوانند نوعی وحدت فرهنگی ایجاد کنند، درصـدد بـرآمدند تا با ملّت سازی از طریق اشاعه یک عنصر از عناصر فرهنگی (که شامل زبان، نژاد، آداب و رسوم عامیانه، سرزمین، دین یا مذهب و…) ،«هویت فرهنگی» واحدی را بین افراد کشورهای تازه به استقلال رسیده به وجود آورند. بنابرین دولتها حق دارند تا در ایجاد این هویّت، به عنوان قدرت برتر مداخله کرده تا از این طریق سیاست واحد و یکپارچهای را بر سرزمینهای موردنظر خود اعمال کنند.
سوّم: تأثیر عمیق و شگفتآور رسانه هایی که مرزهای جغرافیایی را از بین برده و جهان را به حد و اندازه یک دهکده تنزّل دادهاند. امروزه دنیا با بهرهگیری از تکنولوژیهای نوین ارتباطی و مدیریت تکنولوژیک تلاش میکند تا ارزشهای عمومی و فرهنگهای ملّی را به سوی خواستههای خویش هدایت کند تا بتواند با تولید آثاری بر مبنای فرهنگ جهانی تأثیرات یکسان بر فرهنگها بگذارد و در نتیجه به نوعی «همسانسازی» یا «همسازی» فرهنگها دست یابد. از این رو دولتها موظّفند در مقابل این موج خود را تجهیز کنند و با تولید آثار بومی و ملّی خود از نفوذ و تأثیر این رسانه های بینالمللی و جهانی بکاهند. این وظیفه از عهده گروههای دیگر اجتماعی خارج بوده و نقش دولت را میطلبد.
چهارم: در اغلب کشورها آموزش از طریق دولت انجام پذیرفته و به وسیله دولت تأمین میشود. آموزش برای دستیابی به مهارتها و تکنیکهای جدید نیاز به سرمایهگذاریهای کلان دارد که این از عهده افراد خارج است. از این رو برای اداره کشور و آموزشهای فرهنگی لازم است تا دولت به تأمین آموزش عمومی تا عالیترین سطوح اقدام کند.[۵۲]»
در مقابل نظریه لیبرالیستی ، جنبش های توتالیتر که در قرن بیستم در انواع سه گانه نازیسم،فاشیزم و استالینیزم ظاهر شدند،با پذیرش امکان مدیریت فرهنگ و تأکید بر ضرورت آن، به مدیریتی تمام عیار که با سلب آزادی و اختیار بشری نیز همراه است و با هدف همسان سازی اجتماعی صورت میگیرد، اعتقاد پیدا کردند.
«در مجموع،نظام های توتالیتر می کوشند، ایدئولوژی خود را بر واقعیت تحمیل کنند و بر مبنای آن (ایدئولوژی رسمی) در همه حوزه ها مداخله نمایند. این ایدئولوژی کل گرا، مجموعه یی از عقاید سیاسی – مذهبی فراگیر است که همه می باید به آن وفادار باشند. طبق این ایدئولوژی فراگیر، نظام توتالیتر در همه حوزه های زندگی فرد و جامعه دخالت میکند. اینچنین، عملاً حوزه های خصوصی و غیرسیاسی زندگی، نابود می شود، اتفاقی که از منظر همان ایدئولوژی به وقوع می پیوندد. نتیجه، فقدان تنوع عقیده ها و سلایق و شیوه های زندگی و سرکوب دگراندیشان و صاحبان نظر مستقل است.این گونه مواجهه انتقادی با نظام های توتالیتر و تلاش برای رهایی از سلطه، به گونه یی خودآگاه، اهمیت مضاعف مییابد.قربانیان توتالیتاریسم گریزی جز مواجهه با فرهنگ تک ساحتی که از طریق رسانه های گروهی نظام تمامیت خواه تبلیغ و اعمال می شود، با اتکا به خودآگاهی ندارند.آزادی گوهر گرانقدری می شود که برای رعایت شأن انسان و احیای حقوق فرد ،نیازمند پیگیری جدی و با سماجت است. نباید از یاد برد که قدرت نظام توتالیتر در فریب اذهان انسان ها نهفته است؛ و لذا آزادی اجتماعی از اندیشه و تفکر روشنگرانه جدایی ناپذیر می کند.[۵۳]»
«دولت فراگیر بر آن است تا از طریق خشونت یا به طور عمده از طریق یکسان کردن آموزش و نظارت شدید بر فعالیت های ادبی و هنری و با در دست گرفتن تمامی رسانه ها و مجراهای خبری جامعه ای همسان و در خدمت اهداف خود ایجاد کند.[۵۴]»
«دیدگاههای دخالت فرهنگی دولت در نظام سوسیالیسم را پیش از همه از مارکس و انگلس و لنین و بویژه استالین شاهد هستیم. استالین سلطه حزب کارگر را بر تمام شئوون فرهنگی جامعه حاکم کرد. از زمان وی شدیدترین نظارتها بر فعالیتهای فرهنگی، مطبوعات، انتشارات و… اعمال گردید.در دیدگاه مارکسیسم فرهنگ به عنوان نهادی برخاسته از نهاد اقتصاد دانسته میشود. به عبارتی فرهنگ را شکلهایی از ساختار برتر جامعه میپندارد.چرا که از این دیدگاه فرهنگ، محصول ایدئولوژی جامعه بوده که توسط طبقه حاکم تولید و منتشر میشود. لذا برای فهم فرهنگ، لازم است که فهم منافع طبقه حاکم و در نهایت روابط تولید و زیربنای اقتصادی آن جامعه را شناخت.بنابرین از آنجایی که طبق نظر مارکس، تولیدکنندگان کالا، تولیدکنندگان فرهنگ نیز هستند، فرهنگ به دست سرمایهداران بزرگی تولید میشود که در حوزه صنعتی و مالی و تجاری مسلط هستند. تنها آن دسته از فرآوردههای فرهنگی، جا میافتند و تداوم مییابند که با منافع و علایق آن طبقه هماهنگ باشند. بنابرین فرهنگ تابع بازار است. فرهنگ خصلت تعیین کنندهای در نظام سرمایهداری مدرن ندارد. بلکه به وسیله منافع و سلطه طبقه حاکم تعیین میشود. یعنی همواره خصلتی روبنایی دارد.[۵۵]»
نقش دولت در عرصه فرهنگی نقشی تمام عیار و همهجانبه است. زیرا طبقه مسلّط که به عنوان دولت محسوب میشود، تعیینکننده فرهنگ و تداوم بخشنده به آن است. اما خصلت بازاری و صنعتی بودن فرهنگ با توجّه به جنبههای معنوی فرهنگ از این دیدگاه دچار چالش میشود. زیرا که ایدئولوژی و فرهنگ در هر جامعهای رو به نابودی میرود. از این دیدگاه با مرگ تولید فرهنگی آزاد مواجه میشویم. زیرا حرف نخست را بازار میزند و همه چیز در گرو بالاترین سود خواهد بود که در این مفهوم فرهنگ معنای ذاتی خود را از دست میدهد و مانند کالایی به حساب میآید.
«اما در دیدگاه مارکسیستی- لنینیستی،با توجّه به آنکه اداره امور باید در هدایت و مسیر برنامهریزان وفادار به ایدئولوژی مارکسیستی باشد، لذا تصمیمگیری در حوزه فرهنگ به صورت متمرکز، برعهده این هیئت از برنامهریزان است. چرا که دولت به معنای اصلی کلمه در مارکسیسم، مورد نکوهش است و شورای حکومتی مسئول برنامهریزی و تصمیمگیری اجتماعی است.در دیدگاه نئومارکسیسی که برآمده از مکتب فرانکفورت است، فرهنگ را بهعنوان یکی از عوامل اصلی در کنترل اجتماعی و جلوگیری از دگرگونی اساسی، میشناسند. آن ها جوهره سرمایهداری را در کنترل اجتماعی و عدم دگرگونی بنیادین میبینند و لذا اشکال و فرآوردههای فرهنگی، یکی از عوامل اصلی تضمین تداوم سلطه اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک سرمایه هستند. در این دیدگاه زندگی فرهنگی افراد جامعه به شدّت تحت تأثیر صنعت فرهنگی است که توسط سرمایهداری ایجاد شده است. در دیدگاه نئومارکسیستی، مردم و استفاده کنندگان از فرهنگ،همچون تودهای بیتمییز و منفعل هستند و قدرت تشخیص ندارند.[۵۶]»
“