هیچ کدام از منابع موجود به این که لشکر ایران دارای نیروی دریایی بوده باشد و جنگی در دریا انجام داده باشد اشارهای ندارند. به نظر می رسد سبئوس ماجرای محاصرهی قسطنطنیه در سال ۶۲۶م را با این حادثه مخلوط کرده است.
۳-۲-۴ سقوط اسکندریه و تمامی مصر و قسمت هایی از شمال افریقا
مسئلهی مورد بحث دیگر در منابع موجود، سقوط اسکندریه و مصر است. بر طبق گزارش تئوفانس، پس از سقوط اورشلیم، ایرانیان تمام مصر، اسکندریه، و لیبی را تا اتیوپی اشغال کردند، و پس از گرفتن اسرای بسیار و غنائم و پول فراوان به خانه برگشتند.[۷۰۳]
در مورد خالکدون، تئوفانس گزارش میکند که در این سال موفق به تصرف آن نشدند. نیرویی را برای محاصرهی آن گذاشتند و عقب نشینی کردند. در سال بعد ایرانیان به خالکدون حمله کردند و با جنگ آن را گرفتند.[۷۰۴] از این قسمت از گزارش تئوفانس میتوان استنباط کرد که عقبنشینی از خالکدون میتواند با ماجرای ملاقات شاهین و هراکلیوس برای صلح مطابقت داشته باشد، و سال بعد که ایرانیان خالکدون را فتح کردند با پاسخ رد خسروپرویز به صلح همخوان است. تئوفانس گزارش میکند که در این سال هراکلیوس بار دیگر سفرایی را برای تقاضای صلح از خسروپرویز به ایران فرستاد، اما خسروپرویز دوباره آنها را با این کلمات مرخص کرد: «من تا زمانی که آن شخص بر صلیب آویخته شده را که خدا مینامید انکار نکنید، و خورشید را نپرستید، شما را نخواهم بخشید».[۷۰۵]
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
آگاپیوس روایت می کند که در سال هشتم حکومت هراکلیوس ایرانیان اسکندریه و سرزمینهای مجاور آن را گرفتند، و تا نوبیا[۷۰۶] پیش رفتند، سپس به خالکدون حمله نمودند و آن را تصرف کردند.[۷۰۷]
رویدادنامهی ۱۲۳۴م گزارش میکند که سال پس از فتح اورشلیم شهربراز به مصر حمله کرد، و با کشتار زیاد آن را به همراه اسکندریه تحت تسلط ایرانیان درآورد.[۷۰۸] میخاییل سوری هم فتح همزمان خالکدون به دست شاهین و مصر به دست شهربراز را گزارش می کند.[۷۰۹]
رویدادنامهی ۶۴۰م فتح اسکندریه به دست ایرانیان را برابر با سال ۶۱۹ میلادی میداند. [۷۱۰] آگاپیوس که منبعی نسبتا موثق است و احتمالاً نسبت به سایر منابع اطلاعات بیشتری در این باره داشته است، تسخیر مصر را مربوط به هشتمین سال حکومت هراکلیوس میداند.
نیکفروس دربارهی تصمیم هراکلیوس برای فرار به آفریقا گزارشی دارد، که در منابع دیگر راه نیافته است و به عقیدهی نگارنده این احتمال زیاد است که منابع بیزانسی دیگر آن را به عمد حذف نموده باشند، تا پیروزیهای بعدی هراکلیوس را کم رنگ نکند و قسطنطنیه را شهری تسخیرناپذیر جلوه دهند، مبادا دیگر دشمنان به فکر حمله به آن بیفتند.
بر طبق گزارش نیکفروس، هراکلیوس بسیار آشفته و ناراحت گردیده بود، زیرا علاوه بر آنکه خسروپرویز تقاضای صلح او را رد کرده بود مصر دیگر غله را فراهم نمیکرد، و در شهر قحطی به وجود آمده بود. طاعونی نیز میان ساکنان شهر رایج شد، و تعداد زیادی مردند .امپراتور تصمیم گرفت به سمت لیبی برود. او یک محمولهی از پیش تجهیز شده از مقدار فراوانی پول، طلا و نقره و سنگهای قیمتی را به آنجا فرستاد که در راه مورد حملهی توفانی سهمگین قرار گرفت، و قسمتی از آن در آبهای دریا غرق شد. برخی از مردم با آگاهی از این موضوع خواستند، تا تمام تلاششان را برای جلوگیری از آن انجام دهند. کشیشان بزرگ نیز هراکلیوس را به کلیسا دعوت کردند، و او را ملزم به سوگندی کردند که تحت هیچ شرایطی شهر سلطنتی را رها نخواهد کرد. او تسلیم آنها شد و برخلاف میلش با دیدگاه های ایشان موافقت نمود؛ در حالیکه بر بدبختیهایی که دچار گشته بودند تاسف میخورد.[۷۱۱] استروگورسکی معتقد است که تصمیم هراکلیوس مبنی بر فرار، علاوه بر بازتاب وضعیت دشوار امپراتوری در شرق، نشانگر جذابیتی است که مناطق سابق امپراتوری رم غربی برای هراکلیوس داشت.[۷۱۲]
ثعالبی در کتاب خود روایتی در مورد گنج بادآورد دارد، دارد. بر طبق گزارش او هنگامی که شهربراز اسکندریه را محاصره کرد، و لشکرهای بسیار به جانب قسطنطنیه اعزام داشت امپراتور از ترس تسخیر شهر، خود را مهیا کرد و به کشتی نشست، و خزاین و اشیاء ذیقیمت خود را در کشتیهای دیگر نهاد. همین که کشتی به میان دریا رسید طوفان همه را به جانب اسکندریه برد و کلا در اختیار شهربراز در آمد. نامبرده همه را تصرف کرد و به خدمت پرویز فرستاد. نام آن را گنج بادآورد گذاشتند.[۷۱۳] این موضوع در گزارش رویدادنامهی خوزستان هم وجود دارد. رویدادنامهی خوزستان گزارش می کند که در اسکندریه، ثروت کلیسا و اشراف را بر کشتیهای بسیاری گذاشتند تا از آنجا دور شود اما باد مسیر آن را عوض کرد و بسیاری از کشتیها به دست ایرانیان افتاد. آنها گنج را به همراه کلیدهای شهر نزد خسروپرویز فرستادند. اما هنگامی که پیکی کلیدها را میآورد به یزدین رسید. او در شب کلیدهایی طلایی را به جای کلیدهای اصلی گذاشت، و نزد خسروپرویز فرستاد تا به او توجه کند[۷۱۴]
رویدادنامهی خوزستان دربارهی سقوط اسکندریه نیز گزارش میکند که ایرانیان اسکندریه را محاصره کردند، برای مدتی بر ضد آن جنگیدند اما نتوانستند آن را تصرف نمایند، تا اینکه یکی از اهالی به نام پیتر که از قطر به اسکندریه آمده بود آنها را راهنمایی کرد تا از طریق دریا وارد شوند. تعدادی از ایرانیان در کسوت ماهیگیران با کشتیهای کوچک ماهیگیری به همراه ماهیگیران هنگام سحر وارد شهر شدند آنها محافظان دروازه را کشتند و آن را بر روی دیگران گشودند و نام خسروپرویز را بر روی دیوار جار زدند.[۷۱۵]
یعقوب ادسایی نیز فتح مصر و لیبی را چهار سال پس از فتح فلسطین گزارش میکند.[۷۱۶]
فصل چهارم
ادامه جنگهای خسروپرویز با بیزانس تا زمان قتل خسروپرویز
۴-۱ دام آوارها برای هراکلیوس و فتح آنکارا به دست ایرانیان
بر طبق گزارش تئوفانس، هراکلیوس سعی نمود تا ابتدا با آوارها که به تراکیه حمله کرده بودند صلح کند. خاقان آوار با قرارداد صلح موافقت کرد، اما در واقع برای هراکلیوس دامی پهن کرد. هنگامی که او با هدایا برای دیدار با خاقان خارج شد ناگهان آوارها به آنها حمله کردند، و امپراتور که سر در گرم شده بود پا به فرار گذشت، و به شهر برگشت. اما آوارها بار و بنه و خدم و حشم امپراتوری و تعداد بسیاری را دستگیر کردند، و پس از نابودی روستاهای بسیار به خانه برگشتند.[۷۱۷]
همانگونه که هالدن نیز اشاره می کند خطر اتحاد آوارها و ایرانیان از سال ۶۱۵م آغاز شده بود، و حتی چیزی نمانده بود که در سال ۶۱۹م هراکلیوس اسیر شود.[۷۱۸]
نیکفروس در اینباره گزارش می کند، که رئیس ملت آوار پیامی به هراکلیوس فرستاد تا با هم معاهدهای امضا کنند. هراکلیوس به شدت از این موضوع خوشحال شد و او را با هدایایی پاداش داد. هراکلیوس تصمیم گرفت که با خاقان در شهر هراکلیا ملاقات کند. وی پیشاپیش مقداری تجهیزات برای نمایش و برگزاری مسابقات ارابه رانی در مهمانی را آماده کرد، اما خاقان با رسیدن به هراکلیا جمعی از شجاعترین سرداران جنگی را به ارتفاعات پوشیده از درخت مشرف بر دیوارهای طویل فرستاد تا با قرار گرفتن در پشت امپراتور بتوانند او را محاصره کنند، و وی و همراهانش را به راحتی شکار کنند. اما هراکلیوس با آگاهی از موضوع ردای ارغوانی خود را در آورد و لباسهایی مندرس و ژنده پوشید تا مانند یک مرد معمولی به نظر برسد و با پنهان کردن تاج سلطنتی زیر دستش به سرعت به قسطنطنیه گریخت.[۷۱۹]
مسئلهی نقشهی خاقان برای هراکلیوس در رویدادنامهی پاک نیز گزارش شده است که با گزارش نیکفروس همخوانی بسیاری دارد. رویددنامهی پاک تاریخ این اتفاق را مربوط به سال ۶۲۳م [۷۲۰]میداند که با توجه به صلح مجدد هراکلیوس با آوارها بر طبق تئوفانس به نظر صحیح می آید، زیرا همانگونه که ویتبی اذعان دارد [۷۲۱]هراکلیوس مجبور بود اول با آوارها به مصالحه برسد، تا اینکه بتواند با خسروپرویز بجنگد. رویدادنامهی پاک گزارش میکند که او در ۵ ژوئن سال ۶۲۳م در روز یکشنبه برای ملاقات صلح با خاقان آوار به منطقهی تراکیه رفت، و قرار بود مسابقات ارابه رانی در شهر هراکلیا برگزار شود، اما ناگهان خاقان آوار با شلاقش علامت داد و افراد او به سمت دیوار حمله کردند، و تمام کسانی که دیدند را غارت کردند؛ از جمله قربانگاه کلیسای آرچانگل [۷۲۲]را شکستند و بدون هیچ مخالفتی همه را به همراه اشیاء غارت شده با خود به آن طرف دانوب بردند. [۷۲۳] نیکفروس تعداد اسیران را ۰۰۰/۲۷۰ نفر گزارش می کند.[۷۲۴]
نیکفروس ازدواج نامشروع هراکلیوس را در ادامه گزارش میکند:
«حال هراکلیوس اگر چه مسائل دولتی به چنین وضعیت تأسف انگیز و ناهنجاری رسیده بود حتی توجه نکرد که امور شخصیش را درست انجام دهد. در عوض یک عمل غیرقانونی انجام داد که بر طبق سنت رومی ممنوع است. او با خواهرزادهاش مارنتینا ازدواج کرد. وی دختر خواهرش ماریا بود. پدر او مارتینوس بود کسی که قبل از یوتروپیوس همسر ماریا بود. (هراکلیوس) دو پسر از او به دست آورد. اولی را فلاویوس و دومی را تئودوسیوس نامید؛ گرچه عدالت ]پروردگار[ نامشروع بودن این کار را با معلول کردن گردن اولی که نمی توانست آن را به هیچ سمتی بچرخاند، و محروم نمودن دومی از حس شنوایی اعلام کرد».[۷۲۵]
در ادامه نیکفروس مخالفت دو حزب بیزانسی سبزها و آبی ها و کشیش قسطنطنیه را با این ازدواج توضیح می دهد.[۷۲۶] رویدادنامه ی پاک نیز از مارتینا به عنوان همسر هراکلیوس نام می برد.[۷۲۷]
بر طبق گزارش تئوفانس، هراکلیوس پیش از حمله به ایران مجدداً سفرایی را نزد خاقان آوارها فرستاد و تقاضای صلح نمود زیرا میل داشت که در هنگام حمله به ایران با آوارها در صلح باشد خاقان از
رفتار قبلیش اظهار پشیمانی کرد، و پس از توافق بر مقدار باج سفرا با صلح برگشتند.[۷۲۸]
تئوفانس گزارش می کند که ایرانیان آنکارا در گالاتیا را با جنگ گرفتند. [۷۲۹] میخاییل سوری نیز فتح آنکارا و رودس را به دست شهربراز گزارش می کند.[۷۳۰] همچنین رویدادنامه ی ۱۲۳۴م گزارش می کند که شهربراز آنکارا در گالاتیا و بسیاری از جزیرههای دریا را فتح کرد.[۷۳۱] آگاپیوس نیز تصرف رودس را گزارش می کند.[۷۳۲]
بر طبق یافتههای باستانشناسی مربوط به اوایل و اواسط قرن هفتم شهر آنکارا کوچکتر و به شدت سنگربندی شده بود، مانند بسیاری از شهرهای دیگر این دوران، و احتمالاً این موضوع با شروع حملات ایرانیان در سال ۶۲۰م آغاز شده بود.[۷۳۳]
۴-۲ لشکرکشی هراکلیوس از طریق ارمنستان و قفقاز
موضوع مورد بحث بعدی در منابع، مسئله لشکرکشی دوم هراکلیوس به ایران بین سالهای ۶۲۲ تا ۶۲۸م است. رویدادنامهی پاک گزارش می کند که در بیست و پنجم ماه مارچ سال ۶۲۴م امپراتور هراکلیوس به سمت مناطق غربی حرکت کرد، اما اشارهای به حملات سال ۶۲۲م که در روایت تئوفانش گزارش شده است ندارد. بر طبق روایت او، هراکلیوس در نزدیکی شهر نیکومدیا جشن استر را برگزار کرد. پس از جشن، امپراتور هراکلیوس به همراه همسرش مارتینا به سمت مناطق شرقی به راه افتادند، اما کودکان او به قسطنطنیه بازگشتند. سبئوس گزارش می کند که پیش از آن خسروپرویز در سی و چهارمین سال سلطنتش نامهای به هراکلیوس نوشت، که هراکلیوس آن را در حضور بزرگان رومی و افراد سپاهش خواند تا برای جنگ آماده شوند:
«خسرو، محترم در میان خدایان، ارباب و شاه تمام زمین، و فرزند اهورامزدای [۷۳۴]بزرگ به هراکلیوس خدمتکار ناچیز و احمق ما. تو نخواستهای خود را به ما تسلیم کنی و خودت را ارباب و شاه می خوانی. گنج من که نزد تو است را خرج می کنی، خدمتکارانم را فریب میدهی، و با جمع کردن ارتشی از راهزنان استراحت را از من گرفتهای. آیا من یونانیان را نابود نکردم؟ اما تو ادعای اعتماد به خدایت را داری. چرا او قیصریه، اورشلیم و اسکندریهی بزرگ را از دست من نجات نداد؟ آیا نمیفهمی که من دریا و خشکی را تحت کنترل خود در آوردهام؟ با این حال، من تمام جرمهای تو را خواهم بخشید. برخیز، با زن و فرزندانت اینجا بیا. من به تو املاک، تاکستانها و درختان زیتون میدهم، تا در آنها بتوانی زندگی کنی و ما به عنوان دوست به تو نگاه خواهیم کرد. مگذار که امید واهی تو را فریب دهد، زیرا آن مسیح که نتوانست خود را از یهودیان نجات دهد، و آنها او را با آویختن بر یک صلیب کشتند چگونه می تواند تو را از دستان من نجات دهد؟ زیرا اگر تو به اعماق دریا فرو روی من دستانم را باز میکنم و تو را میگیریم، و آنگاه تو مرا به شکلی خواهی دید که مشتاق آن نیستی».[۷۳۵]
برطبق گزارش سبئوس، هراکلیوس در حضور تمام بزرگان نامه را خواند و آنها در اندوه بزرگی فرو رفتند. هراکلیوس و تمام سناتورها تصمیم گرفتند تا کنستانتین پسر هراکلیوس را بر تخت بنشانند. او کودکی خردسال بود. هراکلیوس مشغول تدارکات شد تا به همراه همسرش به شرق برود. او استر را در قسطنطنیه جشن گرفت و صبح روز بعد با کشتی به خالکدون رفت. از آنجا به قیصریه رفت و در حضور نیروهایش نامه را خواند و آنها را تحریک به جنگ کرد.[۷۳۶] موسی داسخورانتسی اما مسیری دیگر را ارائه میدهد. بر طبق گزارش او پس از آنکه هراکلیوس تمام نیروهای خود را متحد کرد از طریق دریای سیاه لشکرهای خود را به ارمنستان رساند، زیرا نمیخواست از نزدیکی نیروهای ایرانی بگذرد، و با آنها درگیر شود.[۷۳۷]
به عقیدهی نگارنده روایت موسی داسخورانتسی بیشتر به حقیقت نزدیک است، زیرا در آن زمان نیروهای ایرانی تا خالکدون و قیصریه پیشروی کرده بودند، و عبور هراکلیوس از آن مناطق به ارمنستان بدون درگیری نظامی امکان پذیر نبود.
نیکفروس نیز تأیید می کند که هراکلیوس از طریق دریای سیاه عازم لازیکا شد تا از آنجا به ایران حمله کند.[۷۳۸]
تئوفانس گزارش میکند که در ۴ آوریل، امپراتور هراکلیوس پس از جشن استر مستقیماً بر علیه ایران حرکت کرد او که با کمبود بودجه مواجه بود پولهایی از تأسیسات مذهبی قرض کرد و ظرفهای کلیسای بزرگ را تبدیل به مقدار زیادی سکهی طلا و نقره کرد.[۷۳۹]
نیکفروس هم گزارش میکند که در این دوران ظروف کلیساها فروخته می شد و صرف پرداخت باج به بربرها میگردید.[۷۴۰] اما رویدادنامهی پاک در بیان حوادث سال ۶۱۵م اشاره به ضرب نوعی سکهی نقرهی جدید در بیزانس دارد که ویتبی آن را با هدایای دریافتی برای تأمین هزینهی جنگ با ایران مرتبط می داند [۷۴۱]
بر طبق گزارش تئوفانس هراکلیوس ابتدا شروع به آموزش نظامی نیروهایش کرد سپس به منطقهی ارمنستان رفت. در اینجا گروهی از اعراب که خراجگزار ایرانیان بودند، و قصد حمله به امپراتور را داشتند، از پیش قراولان لشکر او شکست خوردند. در زمستان او به منطقهی پنتوس رفت، اما ایرانیان تصمیم گرفتند وی را در اقامتگاه زمستانیش محاصره کنند. او از آنان فرار کرد و به ایران یورش برد. شهر براز نیروهایش را برداشت، و به کلیکیه آمد، تا شاید با حمله به روم امپراتور را مجبور به بازگشت کند، اما هنگامی که بازگشت او را ندید و مجبور شد ارتش روم را از عقب دنبال کند. او دنبال فرصتی می گشت تا در شبی تاریک به آنها حمله کند. در ادامه، تئوفانس از خیانت شخصی ایرانی که به رومیان پیوست، و درباره لشکر ایران به آنها گزارش داد توضیحاتی ارائه میدهد، و نهایت نبرد این دو را چنین شرح میدهد:
«شهربراز که نمیتوانست دیگر اقامت در کوهستان را تحمل کند مجبور بود به سمت جنگ بشتابد. او ارتشش را به سه بخش تقسیم کرد، و ناگهان با آغاز روز قبل از آنکه خورشید بالا بیاید آماده برای جنگ پایین آمدند. اما امپراتور این را پیش بینی کرده بود و او نیز ارتشش را در سه فالانکس مرتب کرد و آنها را به سوی جنگ هدایت نمود. وقتی که خورشید بالا آمد امپراتور در سمت راست بود؛ بنابراین اشعههای خورشید که ایرانیان آنها را به عنوان خدا میپرستیدند دید ایشان را از بین برد. امپراتور تظاهر کرد که مردانش پا به فرار گذاشتند، و ایرانیان صفوفشان را بر هم زدند تا آنها را آنگونه که فکر میکردند بی وقفه تعقیب کنند، اما رومیان برگشتند و آنها را شجاعانه شکست دادند. آنها افراد زیادی را کشتند و دیگران را به کوهستان و پرتگاهها و مناطق غیر قابل دسترسی راندند، و تمامشان را نابود کردند، و در آن پرتگاهها مانند بزهای کوهی باقی ماندند؛ در حالیکه بسیاری از آنها زنده اسیر شدند. اردوی ایران و همچنین تمام تجهیزات آنها گرفته شد. رومی ها دستانشان را بالا بردند تا از خدا تشکر کنند و با گرمی امپراتوری شان که آنها را به خوبی هدایت کرده بود ستایش کنند. زیرا کسانی که در گذشته جرئت نداشتند که گرد و خاک ایرانیان را مشاهده کنند اینک چادرهای آنها را بر پا دیدند و غارت کردند. چه کسی توقع داشت که نژاد جنگی ایرانی پشتش را به رومیها کند؟ امپراتور ارتش را با فرماندهش برای زمستان در ارمنستان گذاشت در حالیکه خودش به قسطنطنیه بازگشت».[۷۴۲]
روایت تئوفانس در آن قسمت که از تاکتیک رومیان در مورد عقب نشینی و سپس ضد حمله که منجر به پیروزی آنها شد سخن میراند با روایت کتاب استراتگیکون متضاد است. استراتگیکون از جمله تاکتیکهای نظامی ایرانیان برمیشمرد، که هنگام عقبنشینی دشمن در تعقیب آنها کاملاً منظم عمل می کنند و به هیچ وجه صفوف خود را بر هم نمیزنند.[۷۴۳]
به عقیدهی نگارنده در مورد روایت تئوفانس از این جنگهای هراکلیوس باید بسیار با احتیاط عمل کرد، زیرا دیدگاه او در مورد لشکر ایران بسیار متعصبانه و همراه با افراط است. این را میتوان در نحوه گزارش او از جنگها و بزرگنمایی پیروزیهای هراکلیوس یافت، زیرا تئوفانس یا منابع او در حوادث پیش از آن یعنی زمانی که لشکریان خسروپرویز بیش از ۲۰ سال لشکریان بیزانس را شکست میدادند هیچ شرحی ارائه نمیدهند، و صرفاً به اینکه ایرانیان پیروز شدند یا اینکه فلان شهر مشخص را فتح کردند اشاره می کنند، اما در مورد پیروزی هراکلیوس بسیار مبالغه می کنند و در جاهایی گزارشهایی دور از عقل ارائه میدهند. به طور مثال در نبردی دیگر میان شهر براز و هراکلیوس که در ادامه به آن نیز پرداخته خواهد شد گزارش می شود که فقط شهر براز توانست از مهلکه بگریزد، و تقریباً هیچ کسی جز او نتوانست فرار کند. [۷۴۴]
البته ویتبی معتقد است که اشعار جرج پیسیدیا منبع اصلی تئوفانس برای بیان لشکرکشی سال ۶۲۲م بوده است؛ [۷۴۵]بنابراین جرج پیسیدیا که خود با امپراتور معاصر بوده است، و رابطه نزدیکی میان آنها وجود داشته است، و در اشعارش به مدح هراکلیوس می پردازد؛ احتمالا از گفتههای شخص او که همراه با مبالغهی بسیار درباره پیروزیش بوده است به عنوان منبع اصلی خود استفاده کرده است.
نیکفروس گزارش می کند که هراکلیوس پس از رفتن به قفقاز با شاه ترکان دیدار کرد، و بین آنها اتحادی به وجود آمد. هراکلیوس شاه ترکان را پسر خود نامید، و با برداشتن تاج شاهی از سرش آن را بر سر آن ترک قرار داد. علاوه بر آن هدایای بسیاری به او بخشید، و با نشان دادن تصویر دخترش به او وعدهی ازدواج با وی را به او داد. خان ترک نیز سپاهی از ترکان را به همراه یک فرمانده به او داد. هراکلیوس به همراه آنها به ایران حمله کرد، و شروع به برانداختن معابد کرد؛ از جمله در یکی از معابد، خسروپرویز با تبدیل خود به یک خدا تصویر خود را بر سقف قرار داده بود چنانکه گویی در آسمان نشسته بود، و آسمان را ساخته بود، ماه و خورشید و فرشتگان ایستاده در کنار او و یک مکانیزم برای ایجاد تندر و باران هر جا که او می خواست وجود داشت، اما هراکلیوس آن را نابود کرد. خسروپرویز نامهای به شهربراز نوشت تا از بیزانس برگردد، و با هراکلیوس بجنگد اما این نامه دستگیر شد، و هراکلیوس پیامی متفاوت را از جانب خسروپرویز به شهربراز جعل کرد مبنی بر آنکه خسروپرویز لشکر متحد ترکها و هراکلیوس را شکست داده است، و شهربراز باید به محاصرهی خالکدون ادامه دهد، و او نیز با دریافت آن به محاصره ادامه داد.[۷۴۶]
موسی داسخورانتسی گزارش می کند که هراکلیوس با خزرها متحد شده بود. میخاییل سوری و رویدادنامهی ۱۲۳۴م نیز این موضوع را گزارش می کنند، که خاقان خزر ۰۰۰/۴۰ نیروی کمکی برای هراکلیوس فرستاد.[۷۴۷]
در ادامهی ماجرای جنگ هراکلیوس با خسروپرویز، تئوفانس گزارش می کند که هراکلیوس به ارمنستان برگشت و خسروپرویز، شهر براز را با ارتشش اعزام کرد، تا به قلمروی بیزانس حمله کند. هراکلیوس نامهای به خسروپرویز نوشت که صلح را بپذیرد؛ در غیر این صورت او با ارتشش ایران حمله خواهد نمود. اما خسروپرویز نه صلح را پذیرفت و نه توجهی به اینکه امپراتور جزئت نزدیک شدن به ایران را دارد نمود. خسروپرویز به شهربراز دستور داد که برگردد و ارتشی را به شاهین [۷۴۸]داد، تا با تمام سرعت به شهربراز ملحق شود. امپراتور نیز به سمت قلب ایران حرکت کرد و شهرها و روستاها را سوزاند. وقتی که او شنید خسروپرویز با ۴۰ هزار جنگجو در شهر گنزک است، به سمت او حمله کرد. خسروپرویز با آگاهی از این موضوع شهر و ارتشش را رها کرد و پا به فرار گذاشت. هراکلیوس آنها را تعقیب کرد و با شکست دادنشان به شهر گنزک رسید. امپراتور به تعقیب خسروپرویز به شهر تبارمایس[۷۴۹] رسید، که در شرق واقع بود و در آن معبد آتش و گنج کرزوس قرار داشت. او معبد آتش و تمام شهر را ویران ساخت، و خسروپرویز را در گذرگاههای سرزمین ماد تعقیب کرد. با آغاز زمستان هراکلیوس به قفقاز[۷۵۰] بازگشت. از آنجاییکه او اسرای زیادی را با خود داشت نیروهای ایرانی به او چندین بار حمله کردند، اما او پیروز شد و با ۵۰۰۰۰ اسیر به آلبانیا بازگشت، و با قلب دلسوز خود آنها را آزاد ساخت، و آنها وی را بسیار ستایش کردند که او باید نجات دهنده ایران باشد، و خسروپرویز ویران کننده جهان را بکشد.[۷۵۱]
به نظر میرسد که آزاد کردن اسیران به خاطر فشاری باشد که لشکریان ایران از عقب به سپاه هراکلیوس وارد میآوردند نه دلسوزی او، زیرا پیش از آن خود تئوفانس به آتش کشیده شدن شهرها به دست او را توضیح میدهد. عنایت الله رضا نیز نتیجه میگیرد که حمله هراکلیوس درسال ۶۲۳م با پیروزی همراه نبوده است، و او تنها در سایه هجوم ترکان و خزران به سال ۶۲۶م توانست در قفقاز پیروز گردد.[۷۵۲]
تئوفانس گزارش می کند که در سال بعد خسروپرویز شخصی به نام سرابلانگاس [۷۵۳]را به عنوان فرمانده برگزید، و ارتشهایی به نام های خسروگتای [۷۵۴]و پیروزیتای [۷۵۵]به او داد، و وی را به مقابلهی هراکلیوس در ارمنستان فرستاد. وی گذرگاههایی که به ایران منتهی میشد را در اختیار گرفت، تا هراکلیوس را در تله بیندازد. هراکلیوس از طریق دشتها به سمت ایران حرکت کرد، که راهی بسیار طولانی بود، اما غذای فراوانی در آن وجود داشت، و سرابلانگاس از طریق راهی کوهستانی و کوتاهتر به راه افتاد، تا زودتر از او به ایران برسد، اما نیروهای هراکلیوس با راهی که انتخاب کرده بود مخالفت کردند، به خصوص متحدین لاز، آباسگیان و گرجستانی. [۷۵۶] در این میان شهربراز نیز با نیروهایش سر رسید. سرابلانگاس هم به او پیوست. رومیان با شنیدن خبر حملهی شهربراز ترسیدند، و از هراکلیوس به خاطر نافرمانیهایشان معذرت خواهی کردند. هراکلیوس از آن دو فرار کرد، و به سمت خسروپرویز حرکت نمود. آنها نیز از پشت وی را تعقیب کردند. خبر نزدیک شدن شاهین نیز به گوش آنها رسید. به علاوه دو جاسوس رومی آنها را قانع کردند، که رومیان از روی ترس فرار می کنند. در نهایت بین دو سپاه جنگ در گرفت که به پیروزی هراکلیوس و مجروح شدن سرابلانگاس در جنگ منجر شد. شاهین نیز با ارتشش سر رسید و امپراتور او را شکست داد، و بسیاری از افرادش را شکست داد؛ در حالیکه دیگر افرادش را در حال فرار پراکنده کرد، و تجهیزات اردوگاهشان را تصاحب کرد. شهربراز سپس به نیروهای شاهین پیوست، و نیروهایی را که نجات یافته بودند در کنار هم جمع کرد، و یک بار دیگر بر ضد هراکلیوس به راه افتادند. امپراتور به سمت سرزمین هونها پیش رفت؛ در حالیکه ایرانیان نیز او را تعقیب میکردند. دو قوم لازی و آباسگیانس پا به فرار گذاشتند، و اتحادشان را با رومیها بر هم زدند. امپراتور دوباره به حرکتش ادامه داد؛ در حالیکه آن دو او را تعقیب میکردند. امپراتور به منطقه پرسارمنیا رسید. در آن سرزمین که تحت کنترل ایرانیان بود مردان زیادی به شهربراز پیوستند؛ بنابراین ارتشش بزرگتر شد، و هنگامی که زمستان رسید ارتشش در سرزمینهای خودشان متفرق شدند.[۷۵۷]
گزارش تئوفانس در این قسمت دارای ابهاماتی میباشد. در ابتدا او گزارش می کند که هراکلیوس به سمت خسروپرویز در حرکت بود، و لشکریان سه فرماندهی ایرانی را که دنبال او بودند شکست داد، اما در ادامه دوباره از حرکت لشکریان متحد شاهین و شهربراز بر علیه او و فرارش به سرزمین هونها اطلاعاتی میدهد. اگر هراکلیوس واقعا لشکریان آنها را شکست داده بود چه نیازی وجود داشت که مجدداً شروع به عقبنشینی کند، و تمام مناطق فتح شده را رها سازد؟ به علاوه چگونه شهربراز و شاهین که شکست خورده بودند، به این سرعت و بدون هیچ معطلی بر ضد هراکلیوس حرکت کردند، و او جرئت رویاروشدن با آنها را نداشت، در حالیکه تعدادی از متحدان او نیز از ترس پا به فرار گذاشتند؟
به نظر میرسد که تئوفانس یا منابع او احتمالاٌ بر اساس گفتههای خود هراکلیوس برخی از درگیریهای جزئی میان لشکریان ایران و هراکلیوس را در این زمان به عنوان پیروزیهای بزرگ برای هراکلیوس گزارش کردند؛ در حالیکه در مجموع؛ هراکلیوس بسیار محتاطانه عمل کرد، و برای جلوگیری از رویارویی منظم حاضر شد تمام مناطق فتح شده را رها کند، تا فصل زمستان سر برسد. موسی داسخورانتسی مورخ ارمنی نیز در قسمتی از گزارش خود این موضوع را تأیید می کند. بر طبق گزارش او هراکلیوس به طور ناگهانی از طریق ارمنستان به ایران حمله کرد، و شروع به تعقیب خسروپرویز نمود، اما خسروپرویز ابتدا به درون ماد رفت، و از آنجا خود را به تیسفون رساند و نامهای به شهربراز نوشت، تا لشکریان را برای حمله برضد هراکلیوس جمع کند. او نیز پادگانهایی را در مناطق فتح شده گذاشت و با بهترین نیروهای خود حرکت کرد. هراکلیوس که از فرار خسروپرویز مطلع شد از تعقیبش دست کشید، و به منطقه ی آذربایجان حمله کرد. او به دژی به نام گیشاوان حمله نمود، که در مرز ماد اقامتگاه تابستانی شاهان ساسانی بود. هراکلیوس تمام آن سرزمین را غارت نمود، و مردمش را اسیر کرد؛ سپس برگشت تا در سرزمین آغوانها، گرجستانیها و ارمنی ها زمستان را بگذارند. او به شاهزادگان و رهبران این مناطق نامه نوشت و آنها را تهدید کرد که یا به او و ارتشش در زمستان خدمت کنند، یا منتظر حملهاش باشند. مردم سرزمین آغوانها از شهر بزرگ پرتو[۷۵۸] خارج شدند، و در دژهای قوی سنگر گرفتند، اما تعداد زیاد مسیحی و مرتد بودند که به خاطر بیماری و ضعف در شهر ماندند. ارتش ایران به نام ارتش جدید تحت فرماندهی شهرپلاکان [۷۵۹]بود. یکی از اشراف وفادار به شاه که یک حکمران و فرمانده بود، به نام گرنیکان سالار [۷۶۰]در ارتش حضور داشت؛ کسی که به دنبال جای ارتش بیزانس میگشت. یک فرماندهی ایرانی دیگر نیز از قلمرو بیزانس به آنجا آمد. آنها ارتشهای هراکلیوس را به عقب زدند، و آنها را به سرزمین سیونیک [۷۶۱]راندند، زیرا اگرچه نیروهای ایرانی ضربات سنگینی را متحمل شدند، اما او را شکست دادند و به سرزمین خودش پس زدند، و شهرهایی را که او به زور از آنها گرفته بود باز پس گرفتند. [۷۶۲]
بر طبق گزارش تئوفانس هنگام زمستان که شهربراز نیروهایش را که بسیاری از آنها اهل همان مناطق بودند مرخص کرد، تا استراحت کنند، هراکلیوس از فرصت استفاده کرد و به او شبیخون زد و وی فرار کرد، و لشکریان پراکندهاش شکست خوردند.[۷۶۳] تئوفانس در ادامه، حملهی بعدی هراکلیوس را شرح میدهد. بر طبق گزارش او هراکلیوس پس از ۷ روز خود را به رود فرات رساند، و ارتش و اسیران در آنجا استراحت کردند. از آنجا امپراتور توانست نامه هایی برای پایتخت بنویسد، و اقداماتش را شرح دهد. شهربراز ارتشش را جمع کرد، و به دنبال او رفت. هراکلیوس خود را به فرات رساند و از آن گذشت و یک بار دیگر خود را به توروس[۷۶۴] رساند. شهربراز وی را تعقیب کرد، و امپراتور خو درا به پل ساروس [۷۶۵]رساند، و شهربراز در آن سو اردو زد. در آن میان شهربراز تظاهر به عقب نشینی کرد، و تعدادی از رومیان بدون اجازهی امپراتور او را تعقیب کردند. ناگهان شهربراز برگشت و آنها را قتل عام نمود.