“
بند دوم) فوت والدین:
به تابلوی ترسیمی فوق باید مشکلات ناشی از پاشیدگی کانون خانوادگی در اثر فوت یا طلاق و یا جدایی را که در بعضی خانواده ها وجود دارد، اضافه کرد. به محض متلاشیشدن خانواده، بزهکاری شروع میشود، چه وجود خانواده عاملی است علیه بزهکاری. بدترین خانواده ها بهتر از نبودن آن است. مرگ یا جدایی والدین و یا طلاق دادن یا طلاق گرفتن زن و ترک خانواده، در روحیه اطفال و احتمالاً ارتکاب بزه از ناحیه آنان مؤثر خواهد بود.
یکی از جهات متلاشی شدن خانواده، فوت پدر است که اثرات نامطلوبی در وضع خانواده و فرزندان باقی میگذارد. یتیم بیپدری که باید در خانواده ناپدری رشد کند و یا یتیم بیمادری که باید با زن پدر زندگی کند با دشواریهای بیشماری روبرو خواهد شد.
۹- طلاق و جدایی والدین: بعد از فوت والدین، طلاق و جدایی پدر و مادر است که عموماً دوران تیره فرزندان آنان بخصوص اگر فاقد سرپرست، مسئول و بنیه مالی کافی باشند، شروع میشود.
متأسفانه در کشور ما شمار جدایی زن و شوهر رو به افزایش است. در حال حاضر در بسیاری از کشورهای صنعتی پیشرفته میزان طلاق تا رقم پنجاه درصد افزایش یافته است. این گفته بدان معنی است که نیمی از مردان و زنان که روزی با شوق و هیجان ازدواج کردهاند، تصمیم میگیرند این پیوند را بعد از مدتی از هم بگسلانند. به دلیل تأثیرات منفی جدا شدن والدین و سرنوشت کودکان بررسی این موضوع اهمیت و ارزش فراوان پیدا میکند(ستوده،۱۳۸۵).
مبحث ششم) الگوهای ناسازگار اولیه
روانشناسان مدت هاست عنوان کرده اندکه عملکرد والدین برشکل گیری افکار، رفتار و هیجانات کودکان تأثیر معناداری دارد. بر اساس مدل آسیب پذیری- استرس[۹] در آسیب شناسی روانی پژوهش های زیادی نقش عوامل مربوط به خانواده را به عنوان عامل زمینه ساز در آسیب پذیری فرد مورد بررسی قرار دادهاند( هریس و کرتن[۱۰] ۲۰۰۲ ). در این میان پیاژه ( ۱۹۵۴ )و بالبی[۱۱] (۱۹۶۹)معتقدند که عملکرد والدین سبب ایجاد و گسترش مدل هایی در درون سازمان شناختی فرد به نام طرحواره[۱۲] می شود. این طرحواره ها در زندگی فرد به عنوان عدسی هایی عمل میکنند که تفسیر، انتخاب و ارزیابی فرد از تجارب وی را شکل میدهند. متعاقب نظریه های شناختی آسیب پذیری روانی و با وام گیری از دیدگاه پیاژه، جفری یانگ نظری را در رابطه با طرحواره های ناسازگار اولیه[۱۳] گسترش داده است. وی معتقد است این طرحواره ها که وی از آن ها به عنوان “یک ساختار یا چارچوب مرجع ” (یانگ، ۱۹۹۴ ، ص ۶) یاد میکند؛ ساختارهای پایدار و بادوامی هستند که به مثابه عدسی هایی بر ادراک فرد از جهان، خود و دیگران اثر میگذارد . این طرحواره ها در طی تجارب کودکی شکل گرفته ( که اکثراً در زندگی کودک نقش یک ضربه درونی را داشته اند) ، و پاسخ فرد به رخدادهای محیطی را کنترل میکند(یانگ ، ۱۹۹۸ ). وی عنوان میکند اگر چه عوامل مربوط به جامعه، مدرسه و همسالان در شک لگیری این طرحواره ها مؤثر هستند، اما اثر آن ها آن، وسعت و ثبات اثر عوامل خانوادگی را ندارد ( تورس[۱۴]۲۰۰۲ ). منشأ این طرحواره ها نیازهای هیجانی اصلی[۱۵] ( شامل پنج حیطۀ :دلبستگی امن به دیگران (مانند احساس امنیت، ثبات و پذیرش )، خودمختاری، رقابت و احساس هویت، آزادی بیان نیازها و هیجانات، بازی و خودانگیخته بودن و محدودیت های معقول و خودکنترلی، تجارب اولیه زندگی(ناکامی در ارضای نیازهای اولیه، ارضای بیش از حد و همانندسازی با رفتار نادرست والدین) و مزاج هیجانی کودک ( مجموعه ویژگی های خلقی کودک که ذاتی هستند و متمایز کننده شخصیت اولیه کودک) است (یانگ ۱۹۹۴ ). به علت مشکلات ساختاری خانواده و از هم پاشیدن آن و از جهت این که فرزندان در این مجتمع ها نوعاً از طفولیت طعم زندگی را لمس نکرده و همواره در تنش و کشمکش و بی مهری، در محیط های مملو از ترس و وحشت رشد میکنند(خدابخشی کولایی و همکاران،۱۳۹۳).
“