جوزف، مورفی و ریگل[۵۰۲](۲۰۱۲) در مقاله خود با عنوان یک الگوی پردازش عاطفی- شناختی[۵۰۳] از بهبودی(رشد) پس از آسیب[۵۰۴] ، الگویی از پردازش عاطفی- شناختی را معرفی میکنند که در آن تقریباٌ تمام عوامل تأثیرگذار بر رشد پس از آسیب و چگونگی تعامل بین آنها در این فرایند را نشان میدهد. منظور از رشد پس از آسیبی، تغییر مثبت تجربهشده ناشی از درگیر شدن با یک بحران یا رویداد اساسی آسیبرسان در زندگی است و نشان میدهد که چگونه مفروضههای ناکارآمد شکلگرفته شده پس از رویداد آسیبزا در فرد از جهان، خود و دیگران به چالش کشیده میشوند تا زمینه پدیدار شدن بهزیستی روانشناختی در ابعاد مختلف زندگی فرد هموار گردد. این الگو که تلویحات قابلتوجهی را برای مداخلات روانشناختی برای رواندرمانگران در اختلال استرس پس از سانحه فراهم نموده است، بر اهمیت این موارد تأکید کرده است: تسهیل سازی ارزیابی شناختی مجدد، که زمینه ارزیابی دوباره از رویداد و اهمیت آن را در زندگی فرد مشخص میکند؛ کاهش هیجانات منفی و افزایش حالات هیجانی مثبت از طریق استفاده از راهبردهای مقابله گری کمککننده ازجمله راهبردهای مقابله گری مسأله مدار برای غلبه بر کنارهگیری، خشم و رنجش و اضطراب؛ شناسایی منابع حمایت اجتماعی که ممکن است بر فرایند پردازش اثربخش باشد؛ تغییر در مفروضههای فرد که نگرشی منفی در مورد خود، جهان و دیگران را موجب شدهاند. چارچوب روانی اجتماعی این الگوی پردازش عاطفی- شناختی رشد پس از آسیب بر سه اصل نظری قرار دارد۱) فرایندهای ارزیابی ذهنی هسته واکنشهای استرس پس از سانحه است و چگونگی معنای یک رویداد است که پردازش میشود؛ ۲) استرس پس از سانحه نشاندهنده بر ضرورت پردازش شناختی دلالت دارند و نشاندهنده یک فرایند طبیعی و بهنجار است و ۳) عوامل شخصیتی، اجتماعی و روانشناختی بر سرعت و عمق پردازش تأثیر دارد. در شکل ۲-۲ الگوی پردازش عاطفی- شناختی رشد پس آسیبی نمایش دادهشده است:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
شکل۲-۲ الگوی پردازش عاطفی- شناختی رشد پس آسیبی(جوزف، مورفی و ریگل، ۲۰۱۲)
درمجموع، الگوهای شناختی معتقدند که سوگیریهای استنباطی[۵۰۵] جهت این درک که افراد چگونه رویدادها را تفسیر، علل آنها را استناد و پیشبینی میکنند برای سبب شناسی[۵۰۶] و تداوم اختلالات روانی حائز اهمیت است. به همین دلیل رویکردهای شناختی برای بهبود این سوگیری ها از فنون مختلفی چون اصلاح سوگیری شناختی در تفسیرکردن[۵۰۷]((CBM-I)استفاده می کنند(لستر، متیوس، دیویسون، برجس[۵۰۸] و همکاران، ۲۰۱۱).
علاوه بر نظریههای مطرحشده، در رهیافت شناختی تغییرات کارکردی در شناخت و توجه به دنبال ابتلا به اختلال استرس پس از سانحه جایگاه نظری و پژوهشی خاصی را به خود اختصاص داده است. به همین جهت نظریههای تغییرات کارکرد شناختی[۵۰۹]در اختلال استرس پس از سانحه خاطرنشان میکنند که شبکه ترس- نظامی که کشف سریع و پاسخ به تهدید را مجاز میکند- دچار بد تنظیمی و بیش پاسخدهی میشود، و یک سوگیری توجهی را به کشف تهدیدهای بالقوه و ناتوانی در نپرداختن به ادراک یادآورنده های وابسته به تروما را سبب میشود. درنتیجه، در دسترس بودن منابع شناختی برای درگیر نشدن با اهداف و مطالبات غیر تهدیدکننده کاهش مییابد(اَشلی، هانزِل، لارسن، جاستوس[۵۱۰] و همکاران، ۲۰۱۳). با توجه به اینکه شناخت ویژگی متمایزکننده مغز انسان است که او را همه انواع گونههای پستانداران متمایز میکند حوزه علوم شناختی فرایندهای شناختی پنهان و غیرقابل مشاهدهای را بررسی میکند که منجر به رفتار مشاهدهپذیر میشود(فرانک و بدرِ[۵۱۱]، ۲۰۱۵). اگر گفته شود که کنترل شناختی[۵۱۲] در مغز جای دارد تعجببرانگیز نخواهد بود. مهمتر از همه اینکه کنترل شناختی که نقش اساسی در کرتکس پیش پیشانی بر عهده دارد و در دو فرایند مهم یادگیری و برنامهریزی دخیل است- در ناحیه اجرایی مغز[۵۱۳] جای گرفته است، که متقابلاٌ بخش مفهومی آن از طریق حافظه فعال با آن پیوند میخورد(فاطمی، هایکین[۵۱۴]، ۲۰۱۴).کنترل شناختی به فرایندهای ذهنی اشاره دارد که حفظ فعالانه اطلاعات موردنظر و مهار اطلاعات نامرتبط و غیرضروری را دربرمی گیرد. اختلال استرس پس از سانحه با نقایصی در کارکردهای شناختی، خصوصاٌ کنترل شناختی مشخص میشود. علاوه بر این، این نقایص تصور میشود که در سببشناسی و تداوم نشانگان اختلال استرس پس از سانحه از جمله افکار و خاطرات مزاحم نقش مهمی دارند(گیلی و تایر[۵۱۵]، ۲۰۱۴).
در رابطه با تغییرات کارکرد شناختی در حوزه توجه در مبتلایان به اختلال استرس پس از سانحه، باید اظهار داشت که سوگیریهای پردازش شناختی در اختلال مذکور اساسی هستند و یکی از این سوگیریها حساسیت اضطرابی یعنی ارزیابی منفی و ترس از نشانگان وابسته به اضطراب به دلیل پیامدهای بالقوه آنها است. نظریه کنترل توجهیِ[۵۱۶](ACT) آیزنگ، دراکشان، سانتوس و کالوو[۵۱۷] در سال ۲۰۰۷ مدعی است که اضطراب کنترل توجهی(توانایی تمرکز و تغییر دادن توجه) را مختل میکند. افراد مبتلابه اختلال استرس پس از سانحه نگرانی زیادی را در مورد توانایی کنترل هیجانات تجربه میکنند و نقایصی در کنترل توجهی بهعنوان نوعی پردازش هیجانی ناسازگارانه نشان میدهند. در شکل ۲-۳ نقش میانجی کنترل توجهی بر اختلال استرس پس از سانحه و ترس از هیجانها ارائهشده است(سیپل و مارشال[۵۱۸]، ۲۰۱۳):
شکل ۲-۳ نقش میانجی کنترل توجهی بر اختلال استرس پس از سانحه و ترس از هیجانها(سیپل و مارشال، ۲۰۱۳)
از دیگر نشانگان اختلال استرس پس از که توجه پژوهشگران شناختی را به خود جلب نموده است نشخوارهای ذهنی[۵۱۹] هستند. ذهن انسان قادر به حفظ شدید تمرکز و تغییر افکار است، درعینحال، میتواند بهواسطه شناختهای مزاحم، ناخواسته و غیرارادی مختل گردد، بهنحویکه، باعث قطع فعالیتهای مستمر و انحراف مسیر منابع توجهی شوند. بسیاری از پژوهشگران معتقدند که نشخوارهای ذهنی نوعی از فعالیت شناختی کلامی[۵۲۰] که بر هشیاری خودشان را تحمیل میکنند و نشخوار ذهنی را عموماٌ بهعنوان نوعی از تفکر منفی تکرارشونده، دورهای، متمرکز بر خود، غیرقابلکنترل در مورد تجارب ناخوشایند و یا خلق منفی تعریف میشود. اگرچه نشخوار ذهنی ارتباط نزدیکی با نگرانی[۵۲۱] دارد اما این مفهوم عمدتاٌ جهتگیری بر آینده دارد و نشخوار ذهنی اساساٌ جهتگیریاش برگذشته است. نشخوار ذهنی وضعیت خلق را وخیمتر کرده و با حل مسأله ضعیف ارتباط دارد، به تفکرات منفی بیشتر در مورد آینده و سوگیریهای شناختی منفی منجر میشود، نشخوار ذهنی به نظر میرسد در ابتدا راهانداز خاطرات مزاحم باشند و در ادامه بهعنوان یک راهبردی در برابر افکار مزاحم به کار گرفته میشوند. نوع دیگری از فعالیتهای شناختی که میتوانند رخ دهند تصاویر مزاحم هستند، آنها اساساٌ صحنههای دیداری و دیگر کیفیتهای حسی را بازنمایی میکنند( بایرر و مایکل[۵۲۲]، ۲۰۱۱). درمجموع، در ادبیات پژوهش بهخوبی مشاهدهشده است که هر فردی که رویداد آسیبزا یا تروماتیک را تجربه میکند به اختلال استرس پس از سانحه مبتلا نخواهد شد و از همین رو، یک تمرکز اساسی در حوزه عواملی که احتمالاٌ منجر به تداوم نشانهشناسی اختلال استرس پس از سانحه میشود، وجود دارد. در سالهای اخیر با عنایت به بررسیهای بالینی و غیر بالینی، نقش بالقوه نشخوار ذهنی در تداوم اختلال استرس پس از سانحه توجه بیشتری را به خود جلب کرده است. نشخوار خشم که عموماٌ بهعنوان یک سبک تفکر بازگشتی و تکرارشونده با تمرکز خاص بر رویدادهای منفی گذشته تعریف میشود بر اساس بررسیهای اجراشده با عاطفه منفی، افکار مزاحم، و برانگیختگی فیزیولوژیکی ارتباط دارد(وارناک[۵۲۳]، ۲۰۱۲). علاوه بر این، نشخوارهای ذهنی مرتبط با رویدادهای آسیبزا را از قویترین پیشبینی کنندههای این اختلال در نظر میگیرند. نظریهپردازان شناختی معتقدند که نشخوار ذهنی صرفاٌ پدیدههای ثانویه اختلال استرس پس از سانحه نیستند بلکه بهطور علّی موجب تداوم نشانگان اختلال میشوند(شاایچ، واتکینز و اهرینگ[۵۲۴]، ۲۰۱۳).
۲-۱-۴-۴- الگوهای ساختار عاملی به اختلال استرس پس از سانحه
ساختار مکنون زیربنای اختلال استرس پس از سانحه موردتوجه پژوهشگران بوده است. باوجود مجموعهای از مطالعات تحلیل عاملی، هیچ الگوی واحدی بهطور مستمر نتوانسته است بر دیگر الگوهای جایگزین برتری داشته باشد. در میان پژوهشهای تحلیل عاملی متنوع در ادبیات پژوهش میتوان به چهار مورد که حمایتهای تجربی ارزشمندی داشتهاند اشاره نمود: ۱) مدل سهبخشی تجربه مجدد رویداد آسیبزا، اجتناب/ کرختی و بیش انگیختگی، مطرحشده توسط انجمن روانپزشکی امریکا در سال ۲۰۰۰؛ ۲) الگوی چهار عاملی با نام الگوی کرختی هیجانی[۵۲۵] شامل تجربه مجدد رویداد آسیبزا، اجتناب، کرختی و بیش انگیختگی، معرفیشده توسط کینگ، لسکین، کینگ و ودرز[۵۲۶] در سال ۱۹۹۸؛ ۳) الگوی چهار عاملی با نام الگوی ملال[۵۲۷] شامل تجربه مجدد رویداد آسیبزا، اجتناب، ملال و بیش انگیختگی، معرفیشده توسط سیمز، واتسون و داببِلینگ[۵۲۸] در سال ۲۰۰۲ و ۴) الگوی نسبتاٌ جدید پنج عاملی با نام الگوی برانگیختگی ملالآور [۵۲۹] شامل تجربه مجدد رویداد آسیبزا، اجتناب، کرختی، برانگیختگی ملالآور و برانگیختگی اضطرابی[۵۳۰] معرفیشده توسط الهای و پالمیری[۵۳۱] درسال ۲۰۱۱ (آرمور، غزالی و الکلیت[۵۳۲]، ۲۰۱۳؛ کانتراکتور، لاین، استاین برگ، آسترافسکی[۵۳۳] و همکاران، ۲۰۱۳؛ آرمور، الهای، ریچاردسون، راکلیف[۵۳۴] و همکاران، ۲۰۱۲؛ وانگ، ژانگ، آرمور، کائو[۵۳۵] و همکاران، ۲۰۱۵).
۲-۱-۵- درمانهای روانشناختی در اختلال استرس پس از سانحه
سازوکار تغییر در مداخلات روانشناختی عبارت است از شناسایی و اصلاح افکار منفی، باورها و انتظارات ناکارآمد، بازسازی روانشناختی، حل مسأله و تصویرسازی ذهنی نمونههای از مداخلات شناختی هستند. مداخلات رفتاری بهمنظور افزایش استفاده از رفتارهای انطباقی و کاهش رفتارهای غیر انطباقی بهمنظور دستیابی به پیامدهای مطلوب طراحی میشوند. اساس تغییر در رفتاردرمانی فراهم کردن مجموعهای از محرکهای تقویتکننده رفتار مثبت است. مداخلات رفتاری مشتمل بر تقویتکنندههای اجتماعی، برنامهریزی برای فعالیتهای خوشایند، برقراری راهبردهای جهت اطمینان و پایبندی به تکالیف خانگی(کمپبل و کمپبل[۵۳۶]، ۲۰۱۲). در بخش اگرچه درمانهای زیستی موردتوجه نیست اما باید خاطرنشان ساخت که معمولاٌ مداخلات مبتنی بر رویکردهای زیستی ازجمله دارودرمانی در درمان برخی از نشانگان اختلالات استرس پس از سانحه به کار گرفته میشود مثلاً، در پژوهشی که توسط لی، لی، لی کیم و همکاران، ۲۰۱۳ بر روی مبتلایان به اختلال استرس پس از سانحه اجرا شد نتایج پژوهش آنها نشان داد که لورازپام[۵۳۷] ازجمله داروهای گروه بنزودیازپین ها[۵۳۸] با تأثیرگذاری مهاری بر فرایندهای ناآشکار آمادهسازی ادراکی[۵۳۹] اثر ضد رخنه کنندگی[۵۴۰] در مقابل افکار مزاحم در مبتلایان به اختلال استرس پس از سانحه دارد. در ادامه درمانهای روانشناختی مرسوم در درمان اختلال استرس پس از سانحه با تأکید بیشتر بر درمانهای پردازش شناختی و طرحواره درمانی(ST) معرفی خواهند شد:
۲-۱-۵- ۱ مواجهه سازی طولانیمدت(PE)
اجتناب از موقعیتها و افکاری که تروما را دوباره به ذهن بیماران متبادر میکند یک خوشه اصلی از نشانگان برای تشخیص اختلال استرس پس از سانحه است. رفتارهای اجتنابی به دلیل اینکه اجتناب موفقیتآمیز، تجارب هیجانی منفی را کاهش میدهد نسبت به تغییر فوقالعاده مقاوم هستند. بدینوسیله، رفتارهای اجتنابی تقویت و احتمال وقوع آنها در آینده و در شرایط محرکی مشابه بیشتر خواهد شد. چنین رفتارهای به افزایش انزوای جسمانی و اجتماعی منجر میشود. مواجهه سازی درمانی(PE) درمانی اثربخش برای کمک به بیماران جهت غلبه بر اجتناب و نشانگان وابسته به اختلال استرس پس از سانحه است. این الگوی درمانی شامل کمکرسانی به بیماران جهت یادگیری تحمل مناسب در مقابل برانگیختگیشان است که باعث خاموشسازی محرکهای وابسته به تروما شود. درنتیجه مادامیکه خاموشی نسبت به محرکهای تروما حاصل شود، بیماران شواهدی محدود و ناچیز از اضطراب در مواجهه با خاطرات رویداد تروماتیک را تجربه میکنند و بهطور عینی علائمی از امنیت به نشانههای تروما را بروز میدهند. بر این اساس، با متمرکز شدن و حذف راهبردهای اجتنابی بیماران، فرایند طبیعی بهبودی از بیماری محقق میشود(تئورک، برادی، گروباوف[۵۴۱]، ۲۰۰۹). درواقع، در درمان مواجهه درمانی طولانیمدت(PE) تلاش میشود تا بیماران با محرکهای مرتبط با رویداد آسیبزا که از آنها اجتناب میشود، از طریق درگیری هیجانی مکرر و طولانیمدت به شیوههای عینی و ذهنی باهدف خاموشسازی پاسخهای ترس شرطی شده و سازماندهی به خاطرات آسیبزا رویارویی صورت میگیرد(استین کامپ و لیتز، ۲۰۱۳).
این روش درمانی که توسط انجمن بینالمللی مطالعات استرس پس از سانحه[۵۴۲]درمان انتخابی برای اختلال استرس پس از سانحه معرفیشده است، مؤلفه اولیه آن مواجهه ذهنی با خاطره تروما از طریق پردازش خاطره رویداد آسیبزا و مواجهه واقعی با موقعیتهای ترسآور در محیط امن است. سازوکارهای نظری زیربنایی درمان مواجهه طولانیمدت بر نظریه پردازش هیجانی و الگوهای پیشرفته خاموشی از کاهش ترس قرارگرفته است. خصوصاٌ، تداعیهای معنایی ناکارآمد که زیربنای ترسهای وابسته به تروما هستند، از طریق اطلاعات بهدستآمده در طول تمرینهای مواجهه سازی اصلاح و تأیید نمیشوند. مواجهه طولانیمدت یک رویکرد متمرکز بر تروما است، به این معنا که تمرکز آن در ابتدا بر پردازش خاطره تروما و اثرات آن در زندگی بیمار است، بر این اساس، بهطور مستقیم نشانگان وابسته به تروما مانند اختلال استرس پس از سانحه را هدف قرار میدهد.بر اساس این تمرکز، اختلالات یا مشکلات همایند با آن قبل یا حین درمان موردتوجه قرار نمیگیرد. علیرغم اثربخشی آن، مواجهه طولانی خصوصاٌ در مواردی که اختلالات همایند نیز وجود داشته باشد، توسط بالینگران کمتر مورداستفاده قرار میگیرد. شاید یک از دلایل آن ترس از بدتر شدن علائم هنگام پردازش مستقیم تروما است(ون مینن، زوالنر، هارند و میلز[۵۴۳]، ۲۰۱۵): درمان مواجهه سازی برای جانبازان جنگ نیز بهکاربرده میشود برای مثال، یک جانباز مبتلابه اختلال استرس پس از سانحه که تجربه کردن تروما وابسته به یک تبادل آتش[۵۴۴] خاصی را گزارش میکند ممکن است افکار رخنه کننده مکرر آشفته ساز و کابوس شبانه، اضطراب و وحشت شدید در موقعیتهای پرازدحام، کرختی هیجانی و بیلذتی، و یک احساس مستمر از حالت تدافعی بودن نسبت به واکنشهای شدید در برابر سروصدای بلند را ابراز کنند. در فرایند درمان، مواجهه ذهنی مستلزم این است که بیمار بهطور مکرر خاطرات رویداد را با جزئیات هم در جلسه درمان و هم خارج از درمان بازگویی کند. مواجهه سازی موقعیتی نیز بایستی بهطور مشترک نسبت به موقعیتهای که بیمار از آن اجتناب میکند(مانند رفتن به یک رستوران شلوغ، خرید از مراکز شلوغ و تماشای آتشبازی و نورافشانی) در دستور کار درمان قرار بگیرد. همچنین برای تمرین در بین جلسات درمان بهدفعات موقعیتهای مشابه با موارد بالا که قابلکنترل و قابل پیشبینی برای مواجهه سازی هستند، انتخاب میگردد تا نتیجه این مواجهه سازی مکرر، تحمل و سازماندهی به تجربیات پریشان کننده و احساس امنیت در هنگام رویارویی با این شرایط باشد(پاول، گروس، استراچان، ورس هام[۵۴۵] و همکاران، ۲۰۱۴).
در ارتباط با سازوکارهای اثربخشی درمان مواجهه سازی طولانیمدت(PE) میتوان اضافه کرد که برای تسهیل بهبودی از اختلال استرس پس از سانحه بهواسطه فرایندهای عادتی، تصویرسازی ذهنی و تمرینهای مواجهه عینی پیشنهاد میشود. رویارویی مکرر، ساختارهای ترس وابسته به رویداد آسیبزا را برمیانگیزاند و اطلاعات تصحیحشده درنهایت به اصلاح ساختارهای ترسهای آسیبشناختی که در خدمت تداوم اختلال استرس پس از سانحه هستند، منجر میشود. در تفاوت این روش درمانی با درمان پردازش شناختی(CPT) باید یادآوری نمود که درمان مواجهه سازی طولانیمدت(PE) و درمان پردازش شناختی(CPT) ، روندهای متفاوتی برای نتایج یکسان ارائه میکنند. اگرچه عوامل مشترک زیادی احتمالاٌ بین دو نوع درمان وجود دارد، اما تفاوتهای در جهتگیری تمرکز در دو درمان وجود دارد. اگرچه در درمان مواجهه طولانیمدت تغییرات شناختی در درمانجویان به وقوع میپیوندد، اما آنچه کانون توجه این رویکرد درمانی است، تمرینهای مکرر برای مواجهه سازی با واقعه آسیبزا است.در مقابل، برای درمان پردازش شناختی(CPT) اگرچه مواجهه نوشتاری مهم است، اما توجه اصلی آن بر شناختهای غیر انطباقی شکلگرفته شده پس از رویداد آسیبزا متمرکز است(گالاگر و رسیک، ۲۰۱۲ ). درمجموع در مقایسه با درمان مواجهه درمانی طولانیمدت(PE)، مداخلات بالینی نسبتاٌ محدودی به روش درمان پردازش شناختی(CPT) بر روی جانبازان صورت گرفته است.
۲-۱-۵- ۲ درمان از طریق حرکات چشم و پردازش مجدد (EMDR)
در درمانهای مشتق شده از رهیافتهای شناختی و رفتاری، بالینگران از شیوهای که در اصطلاح حساسیتزدایی از طریق حرکات چشم و پردازش مجدد(EMDR)، نامیده میشود برای درمان اختلالات مختلفی ازجمله اختلال استرس پس از سانحه استفاده میکنند.در سال ۱۹۸۷، فرانسیس شاپیرو[۵۴۶] تغییرات شناختی و هیجانی را در خودش به دنبال انجام حرکات منظم به سمت چپ -راست در چشمان خود مشاهده کرد و این زمینه معرفی این روش درمانی شد. یکی از اهداف حساسیتزدایی از طریق حرکات چشم و پردازش مجدد (EMDR)، کاستن از شناخت منفی در مرحله حساسیتزدایی و افزایش شناخت مثبت در مرحله پردازش مجدد است. برای دستیابی به این هدف، شناختهای بیمار برانگیخته و فعال میشوند و یک خاطره مرتبط با حادثه آسیبزا که ترکیبی از تصاویر چند حسی[۵۴۷]با تمام جزئیات تصویری، شنیداری، بویایی، بدنی احشایی و چشایی است، انتخاب میگردد. هنگامیکه خاطره یا حافظه تروماتیک شناسایی شد، از بیمار خواسته میشود که به بازسازی تصاویر حادترین لحظات رویداد بپردازد تا در ادامه زمینه بازسازی شناختی و کاهش تنش فراهم شود(کاوبورد[۵۴۸]، ۲۰۱۵).این شیوه از مداخله در اصل درمانی ساختارمند برای اختلال استرس پس از سانحه است که هسته اصلی آن مستلزم شناسایی و فعالسازی مجدد بازنماییهای خاطره خاص در حافظه فعال میباشد و درحالیکه بیمار حرکات افقی دست درمانگر را با چشمانش دنبال میکند. با توجه به اینکه حافظه فعال ازنظر گنجایش با محدودیت همراه است.در هر سی ثانیه، بیمار تداعیهای خود آیند را که از متمرکزسازی توجه در حین مجموعهای جدید از حرکات چشم میآیند، گزارش میکند. بهمرور زمان بازنماییها از وضوحشان کاسته و ازنظر هیجانی تغییر پیدا میکنند(حساسیتزدایی میشوند) و یک تداعی جدید با خود تجسمی[۵۴۹] انطباق یافته تری گرایش به ظهور پیدا میکند(مارکوس، دی وییرت- ون اُاین، بکِر و دی جانگ[۵۵۰]، ۲۰۱۵ ). درمجموع شاخصه اصلی درمان از طریق حرکات چشم و پردازش مجدد (EMDR)، این است که از بیماران خواسته شود تا خاطره پریشان کننده را در ذهن خود نگهدارند درحالیکه به مجموعهای از حرکات چشم بپردازند.در توصیف اثربخش بودن این روش درمانی، فرض بر این است که دوطرفه بودن[۵۵۱] محرکهای ارائهشده عامل مهمی در برانگیختن بهبودی از اختلال استرس پس از سانحه است. (دی جانگ، ارنست، مارکوس و هورنزولد، ۲۰۱۳)
حساسیتزدایی از طریق حرکات چشم و پردازش مجدد (EMDR)، شامل هشت مرحله است که رویدادهای پس آسیبی و راه اندازهای کنونی و نشانگان آن موردتوجه قرار میگیرد تا فرصت پردازش، سازماندهی و کاهش برانگیختگی آنها امکانپذیر شود. دو مرحله اول آن شامل گرفتن شرححال گیری که امکان شناسایی منفعت[۵۵۲] یا سود احتمالی مؤثر بر تداوم و حفظ مشکل را موجب میشود، آمادهسازی جهت اتحاد درمانی بین مراجع و درمانگر و ارزیابی اولیه صورت میپذیرد؛ مرحله سوم شناسایی خاطرات پس آسیبی هدف، شناختهای منفی وابسته به رویداد آسیبزا، و شناختهای مثبتی که بیمار ترجیح میدهد آن را به رویداد آسیبزا پیوند دهد؛ مرحله چهارم شامل تحریک توجه دوگانه[۵۵۳] در قالب مجموعهای تکرارشونده از حرکات چشم است که باهدف حساسیتزدایی نسبت به خاطرات آزاردهنده اجرا میشود؛ مراحل پنجم تا هشتم به بازسازی شناختی همراه با تقویت شناختهای مثبت، باز پردازش یعنی مرحله نصب، حلوفصل هرگونه از تنشهای جسمانی باقیمانده یا انجام پیمایش بدنی[۵۵۴]آموزش فنون خودکنترلی و درنهایت ارزیابی مجدد باهدف دستیابی به درمان بهینه، اختصاص دارد(لینگ پون[۵۵۵]،۲۰۱۲؛ مِنون و جایان[۵۵۶]، ۲۰۱۰).
تفاوت برجستهای بین مواجهه سازی سنتی در مقایسه با درمان طریق حرکات چشم و پردازش مجدد (EMDR)، وجود دارد ازجمله اینکه درمانگر، درمانجو را هدایت میکند تا تجربه تروما را بهطور منظم بازآفرینی کرده و اجازه انحراف از ترومای هدف به درمانجو داده نمیشود(لی و کویجپرز،۲۰۱۴ ). از محدودیت روش حساسیتزدایی از طریق حرکات چشم و پردازش مجدد (EMDR)، انفرادی بودن، وقتگیر بودن و پرهزینه بودن آن نام برد.
۲-۱-۵-۳ بازگویی روانشناختی (PD)
بازگویی[۵۵۷] یک جلسه محاورهای برای به اشتراکگذاری و بررسی اطلاعات پس از قرار گرفتن در معرض رویدادی آسیبزا بهصورت واقعی یا شبیهسازیشده است. جان دیویی[۵۵۸] اولین بار از تفکر بازتابی[۵۵۹] در سال ۱۹۱۰ استفاده کرد، که بازگویی یا تفکر هدایتشده تابع تفکر بازتابی است(چو[۵۶۰]، ۲۰۱۵). بازگویی روانشناختی بهعنوان یک مداخله کوتاهمدت باهدف کاهش استرس پایدار و جلوگیری از تظاهر اختلال استرس پس از سانحه تعریف میشود. بهعبارتدیگر فعالیتی گروهی ساختارمند و سازمانیافته برای بررسی در جزئیات اطلاعات، افکار، تصورات حسی و واکنشها به دنبال وقوع رویداد آسیبزا است. مداخله بازگویی روانشناختی عمدتاً سه روز بین ۲۴ تا ۷۲ ساعت پس از رویداد آسیبزا عمدتاٌ توسط درمانگران آموزشدیده اجرا میشود و بااینحال باید خاطرنشان کرد که بازگویی روانشناختی نوعی رواندرمانی یا مشاوره نیست بلکه یا نوع مداخله تلقی میشود. ازنظر تاریخی بازگویی روانشناختی به جنگ جهانی اول برمیگردد، در طی این جنگ،از الگویی مبتنی بر سه اصل مجاورت، فوریت و انتظار یا امید[۵۶۱](PIE) استفاده میشد. این الگو بر درمان بیماران نزدیک به میدان جنگ(مجاورت)، در اسرع وقت(فوریت) و با چشماندازی توانمند برای بازگشت به میدان جنگ جهت انجام فعالانه وظیفه خود(انتظار) متمرکز بود. هدف از بازگویی روانشناختی(PD) جلوگیری از بسط واکنشهای غیرعادی نسبت به استرس و تلاش برای ارتقا واکنشهای بهنجار به استرس است. از بازگویی روانشناختی نیز برای غربالگری افراد نیازمند به درمان پس از مواجهه با رویداد آسیبزا استفاده میکنند.(ون دایک و ون دایک[۵۶۲]، ۲۰۱۰ و گاردنر[۵۶۳]، ۲۰۱۳).
بر این اساس، بازگویی روانشناختی (PD)، بهمنظور جلوگیری از پیامدهای منفی پایدار در آستانه قرار گرفتن با رویدادهای آسیبزا شکلگرفته است. مداخلات متعارفی چون فراخوانی واکنشهای هیجانی[۵۶۴]، طبیعی نمودن واکنشها، و آماده شدن برای واکنشهای طبیعی به اختلال استرس پس از سانحه را شامل میشود(شارپلس و باربر، ۲۰۱۱). علاوه بر این، بازگویی روانشناختی اهداف ثانویهای را دربرمی گیرد ازجمله: ابراز و پالایش هیجانی[۵۶۵]؛ اطمینان دهی به ین که پاسخهای به استرس قابلکنترل و مدیریت پذیر هستند؛ اطمینان دادن به اینکه او تنها کسی نبوده که این تجربه را داشته و دیگران هم واکنشهای مشابه را داشتهاند؛ اطمینان دادن به اینکه آنها غیرعادی نیستند بلکه واکنشهای است که بروز میدهند؛ اطمینان دادن به اینکه حصول بهبودی امکانپذیر است؛ آموزش دادن درباره علائم و نشانگانی که ممکن است تظاهر پیدا کنند؛ آموزش مدیریت یا کنترل استرس؛ افزایش انسجام گروهی؛ ارتباط سازنده و مثبت با متخصصین و مشاوران سلامت روان؛ افزایش همکاریهای بین فردی؛ پیشگیری و کاهش اختلال استرس پس از سانحه و دیگر اختلالات وابسته به آن؛ غربالگری و ارجاع برای خدمات و مراقبتهای بیشتر(میچل، ساکرایدا و کامیگ[۵۶۶]، ۲۰۰۳). از معایب روش بازگویی روانشناختی (PD)، کاربرد بلافاصله پس از شروع رویداد تروماتیک است و آسیبهای پس از سانحه با شروع تأخیری محدودیت داشته و زمینه شکلگیری حافظه کاذب در آن قابلتوجه است. شواهدی و جود دارد که کاربرد آن برای افراد فاقد نشانگان اختلال زیانآور است.
۲-۱-۵-۴ الگوی مداخله روانشناختی ۵۱۲ (۵۱۲ PIM)
الگوی مداخله روانشناختی۵۱۲ (۵۱۲ PIM) نخستین بار پس از وقوع زلزله در ونچوان[۵۶۷] در استان سیچوان[۵۶۸] کشور چین در سال ۲۰۰۸ بر اساس اصول عملی و اطلاعات سازمان نظامی چین طراحی شد. در این الگو( ۵) به معنای الگو شامل پنج مرحله است و( ا) یعنی یک مصاحبهکننده مداخله را اجرا میکند و درنهایت (۲) نشاندهنده طول مدت مداخله یعنی تقریباٌ دو ساعت است. پنج مرحله درمان در الگوی ۵۱۲ (۵۱۲ PIM) عبارتاند از: ۱) مقدمه و معرفی درمان(که مشتمل است بر تبیین اهداف جلسات و ایجاد فضای دوستانه و اعتماد برانگیز)؛ ۲) بیان حقایق و افکار مرتبط با تروما(شرکتکنندگان در درمان اطلاعات واقعی از تروما را همانطوری که آنها مشاهده کردهاند، توصیف میکنند و پسازآن نخستین افکار در حین وقوع تروما را یادآوری می کنند)؛ ۳) واکنش و نشانگان به تروما( درمانجویان در درمان تروما و هیجانهای همراه آن را با جزئیات بازسازی میکنند و سپس نشانگان فشار روانی را که حین تجربه تروما ، بلافاصله پسازآن و در حال حاضر را توصیف میکنند)؛ ۴) مدیریت و کنترل فشار روانی(راهنمایی و معرفی شیوههای مقابله گری با تروما و یا نشانگان فشار روانی) و ۵) آموزش انسجامیافتگی(بهعنوانمثال به شرکتکنندگان آموزش داده میشود تا به بازیهایی بپردازند که نیاز به همکاری گروهی دارد، از آنها خواسته میشود تا کلماتی را که دوست دارد در خلوت یا در جمع با فریاد بلند ادا کنند). قابلذکر است که مراحل یک تا چهار بر روش بازگویی معرفیشده توسط میشل[۵۶۹] مبتنی است. درحالیکه مرحله آخر، بر آموزش انسجامیافتگی استوار است(وو، ژو، ژانگ، لی یانگ و همکاران ، ۲۰۱۲). در ارتباط با این شیوه درمانی باید به این موارد توجه داشت که این الگو برای کاهش نشانگان اختلال استرس پس از سانحه و افسردگی و اضطراب به دنبال بحران، برای سایر فرهنگهای متفاوت از چین موردبررسی قرار نگرفته است و در مورد اثربخش بودن آن در سایر کشورها نیاز به اجرای پژوهشهای کنترلشده است. و نکته دیگر اینکه، الگوی مداخله روانشناختی۵۱۲ (۵۱۲ PIM) بر روی امدادگران نظامی[۵۷۰]چینی مبتلابه اختلال استرس پس از سانحه اثربخش گزارششده است و در ارتباط با سایر گروههای مبتلابه این اختلال کارآمدی آن مورد سؤال است.
۲-۱-۵-۵ درمان فشرده مبتنی بر تصویرسازی ذهنی(ART)
درمان فشرده مبتنی بر تصویرسازی ذهنی(ART)، نوعی رواندرمانی کوتاهمدت مبتنی بر مواجهه سازی است که اخیراٌ در درمان اختلال استرس پس از سانحه وابسته به جنگ و بهبودی از تروما توسط روزنزوایگ در سال ۲۰۰۸() معرفی شد. این روش درمانی باهدف برطرف سازی مدتزمان طولانیتر در سایر رواندرمانیهای به کار گرفتهشده در درمان تروما، بدون تکالیف خانگی به مدت دو تا پنج جلسه ۶۰ تا ۷۵ دقیقهای ارائه میگردد. در این شیوه درمانی که بر مبانی نظری شناختی، رفتاری و روانپویشی استوار است، از فن جایگزینی ارادی تصاویر که در آن تصاویر پریشان کننده را با تصاویر خوشایند جایگزین میکنند یعنی مواجه سازی از طریق تصویرسازی ذهنی[۵۷۱](IE) بهره میبرد. در این روش درمانی برخلاف سایر درمان نیاز به بیان شفاهی یا نوشتاری جزئیات واقع آسیبزا وجود ندارد بلکه صرفاٌ تصویرسازی ذهنی واقعه مدنظر است. علاوه بر این، در درمان فشرده مبتنی بر تصویرسازی ذهنی(ART)، از حرکات جانبی سریع چشم مانند درمان از طریق حرکات چشم و پردازش مجدد (EMDR) استفاده میشود با این تفاوت که در این درمان تعداد حرکات چشم متغیر نیست و تعداد ثابتی(چهل حرکت به سمت چپ و راست چشمها) از حرکات چشم استفاده میشود(کیپ، شومان، هرناندز، دایموندو همکاران، ۲۰۱۴ و کیپ، روزنزوایگ، هرناندز، شومان و همکاران، ۲۰۱۳).
۲-۱-۵-۶ درمان پردازش شناختی(CPT) و طرحواره درمانی(ST) مشتق از شناخت درمانی
درمان شناختی نوعی از رویکردهای متعلق به رواندرمانی است که شامل شیوههای شناختی، غالبان همراه با فنون رفتاری، جهت اصلاح شناختهای غیر انطباقی(ازجمله افکار، باورها و تصورات) یعنی عوامل نگهدارنده یا تداومبخش اختلالات روانی به کار میرود. ردیابی رویکردهای شناخت درمانی ریشهاش در کارهای آرون تِمکین بک[۵۷۲] خواهد بود(هانراهان، فیلد، جونز و دیوی[۵۷۳]، ۲۰۱۳). در شناخت درمانی از طریق فرایندی که تشریکمساعی یا تجربهگرایی مشارکتی[۵۷۴] خوانده میشود، ارزیابی از مفروضات تحریفشده بیماران انجام میپذیرد. سپس آنها ترغیب میشوند تا نظام یاورهایشان را اصلاح کنند که به کاهش آشفتگیهای روانی منجر میشود. یک جنبه مثبت و مهم شناخت درمانی هدف قرار دادن همه ابعاد آسیبشناسی روانی است، ترکیب فنون بازسازی شناختی و تجربیات رفتاری میتواند در اصلاح افکار ناکارآمد و رفتارهای آسیبرسان به کار رود. هدف نهایی شناخت درمانی بهطورکلی حذف یا تنظیم هیجانات منفی چون ترس، غمگینی، خشم و استرس نیست، بلکه هدف بر آموزش تواناییهای بیماران برای فراهم آوردن ارزیابیهای واقعگرایانهتر و دقیقتر برای خودشان از موقعیتهایی است که با آنها مواجهه میشوند(هافمن، اسموندسن و بک، ۲۰۱۳).
رویکردهای شناختی رفتاری به رواندرمانی از الگوهای غالب برای مداخله بالینی هستند و تجربی گستردهای برای اختلال استرس پس از سانحه را به خود اختصاص دادهاند(فورد[۵۷۵]، ۲۰۱۵). درمانگران شناختی که از فنون رفتاری در درمان تروما استفاده میکنند، فنون درمانی زیر را به کار میبرند:
مهارتهای یادگیری برای مقابله گری با اضطراب(مانند بازآموزی تنفسی و بازخوراند زیستی[۵۷۶])
بهکارگیری بازسازی شناختی باهدف اصلاح افکار منفی
مدیریت خشم
آماده شدن برای واکنشها به استرس(ایمنسازی در برابر استرس[۵۷۷])
مدیریت نشانگان بعدی تروما
توجه و رسیدگی به جلوگیری از عود و دیگر مسائل مرتبط با سوء مصرف مواد
ارتباط و رابطه مؤثر با دیگران(مهارتهای اجتماعی)
توجه و رسیدگی به افکار تحریفشده که معمولاٌ به دنبال تروما میآیند
آموزش آرامسازی روانی و تجسم سازی ذهنی هدایتشده(داس- برایلسفورد[۵۷۸]، ۲۰۰۷).
بااینوجود حال، پیشرفتهای مهمی در مورد اثربخش بودن درمانهای روانشناختی در بهبودی از انواع اختلالات و مشکلات وجود دارد.یکی از برجستهترین این درمانها، درمان شناختی رفتاری است که در درمان دامنه گستردهای از اختلالات روانشناختی اثربخش بوده است(میوس و مک موس[۵۷۹]، ۲۰۱۳). دو مورد از رویکرد مطرح که یکی متمرکز بر تروما یا آسیب روانی است، درمان پردازش شناختی(CPT) و دیگر طرحواره درمانی(ST) است که در ادامه بهتفصیل این دو الگوی درمانی موردبررسی قرارگرفته است
۲-۱-۵-۶ -۱ درمان پردازش شناختی(CPT)
بیش از چندین دهه است که پیشرفتهای فراوانی در درمان اختلال استرس پس از سانحه به وجود آمده است، بهواسطه رهنمودهای عملیِ بالینیِ بینالمللی[۵۸۰] متفقالقول درمان شناختی رفتاری متمرکز بر آسیب[۵۸۱]( TFCBT)، بهعنوان خط مقدم درمان اختلال استرس پس از سانحه شناختهشده است(فوربس، لوید، نیکسُن، الیوت و همکاران، ۲۰۱۲). درمانهای شناختی و مواجهه با دو سازوکار اولیه در تغییر افکار، مبنایی برای درمان اثربخش اختلال استرس پس از سانحه به وجود میآورند اول: پردازش هیجانی خاطره تروماتیک به طریق مواجهه مکرر(واقعی، خیالی و اخیراٌ نوشتاری) و دوم: به دلیل پردازش شناختی با تغییر در معنای رویداد زمینه بهبودی حاصل میشود(رسیک، آلمنسایک، کِلام، گالواسکی، و همکاران، ۲۰۰۸). در این راستا درمان پردازش شناختی(CPT) بهعنوان رویکردی درمانی صرفاٌ متمرکز و محدود به درمان اختلال استرس پس از سانحه معرفی شد.
درمان پردازش شناختی(CPT) ازجمله درمانهای شناختی که بهطور اختصاصی برای درمان اختلال استرس پس از سانحه طراحی شده است، نخستین بار جهت درمان قربانیان تجاوز به عنف توسط رسیک و اسنایک(۱۹۹۷) معرفی و سپس کاربرد آن در محیطهای نظامی بهوسیلهی رسیک، مانسن و چارد(۲۰۰۷) تطبیق داده شد(کنیگ[۵۸۲]، ۲۰۱۳). این الگوی درمانی، هدفمند، مبتنی بر دستورالعمل مشخص و ساختاریافته است که با بهره گرفتن از فنون بازسازی شناختی و مواجهه نوشتاری با رویداد آسیبزا و تکالیف خانگی درصدد اصلاح باورها و مفروضههای غیر انطباقی فرد در مورد خود، دیگران و جهان است(کیزِن، شام، پدرسِن، سایم و همکاران، ۲۰۱۴). رویکرد پردازش شناختی، وقایع تروماتیک را تجربهای در نظر میگیرد که با باورهای فرد از خود، دیگران و جهان همخوانی ندارد درنتیجه هنگامیکه فرد نتواند رویدادی را با باورهای عمیق و مرکزی خود هماهنگ کند زمینه شکلگیری شناختهای ناسازگار، هیجانات منفی مزمن، و رفتارهای نامناسب مانند اجتناب فراهم میشود(مایرز، استروم، لسکِلا، توراس و همکاران، ۲۰۱۳).
میتوان اذعان داشت که۱) هدف اولیه در درمان پردازش شناختی(CPT) این است که مبتلایان به اختلال استرس پس از سانحه، نگرشهای انطباق یافته تری را نسبت به رویداد آسیبرسان اتخاذ کنند و آنها را تشویق شوند تا در مورد توانایی و کنترل خود در وقوع رویداد تجدیدنظر کنند بهنحویکه خود را سرزنش و مقصر ندانسته و سهم ناچیز خود را در بروز واقعه دردناک بپذیرند(سُبِل، رسیک و رابالایس، ۲۰۰۹) و ۲) درمان پردازش شناختی(CPT) که در نظریه شناختی ریشه دارد بر اصلاح باورهای تحریفشده و پردازش اطلاعات هیجانی برای کاهش نشانگان این اختلال متکی است(گانتر، کیسمن، گیلبرت و رسیک، ۲۰۱۳). این به این معنا است که درمان پردازش شناختی(CPT) بر یک نظریه شناخت اجتماعی از اختلال استرس پس از سانحه مبتنی است که در آن بر چگونگی تفسیر افراد و مقابله گری با رویدادی آسیبزا و تلاش برای دستیابی به احساس تسلط و کنترل شخص بر زندگیاش متمرکز است.اگرچه نظریههای شناخت اجتماعی با نظریههای پردازش هیجانی/ اطلاعاتی ناسازگار نیستند، اما تمرکزشان از شکلگیری یک شبکه ترس به سایر واکنشهای عاطفی مرتبط مانند وحشت، خشم، غمگینی، تحقیرشدن، یا گناه فراتر است. توجه بیشتر نظریه شناختهای اجتماعی بر محتوای شناختها و تأثیری است که شناختهای تحریفشده بر واکنشهای هیجانی و رفتاری میگذارد(رسیک، مانسن و چارد، ۲۰۱۴)
بر اساس درمان پردازش شناختی(CPT) که بر الگوی پردازش اطلاعات منطبق است، بازماندگان از تروما که درنهایت این اختلال در آنها شکل میگیرد به تعارضی شدید در باورهایشان نسبت به جهان، خود و دیگران قبل از تروما( مثلاٌ هیچ اتفاقی برای من رخ نمیدهد)و بعدازآن(مثلاً این حادثه نشان داد که جهان مکان امنی نیست) دچار میشوند. این تعارضات در باورهای قبل و بعد از تروما که در اصطلاح، نقاط گیر[۵۸۳] نامیده میشوند در مبتلایان به اختلال استرس پس از سانحه با اجتناب از پرداختن به آنها زمینه تداخل در پردازش هیجانی و شناختی از رویداد آسیبزا را فراهم و تداوم اختلال و نشانگان را موجب میشوند(دِکل، پلِگ و سولمون، ۲۰۱۳). درمان پردازش شناختی(CPT) یک روش درمانی استاندارد با یک پروتکل ۱۲ جلسهای که شامل آموزش بازسازی شناختی منجمله در پنج حوزه امنیت، اعتماد، قدرت/ کنترل، عزتنفس و صمیمیت و دو بار مواجهه نوشتاری با رویداد تروماتیک در جلسات ابتدایی و انتهایی در خط مقدم روشهای روان درمانگری برای بهبودی از نشانگان اختلال استرس پس از سانحه قرار دارد(کاستیلو، لیسفیلد، بلانکن شیپ، دی باکا[۵۸۴]و همکاران، ۲۰۱۴). درمان پردازش شناختی(CPT) بر اصلاح مستقیم شناختهای غیر انطباقی که مشتمل بر تفسیرهای نامناسب از رویداد آسیبزا مانند خود سرزنشی و نگرشهای تحریفشده از جهان، خود و دیگران است، متمرکز میباشد. در جلسات درمان با بهره گرفتن از فنون بازسازی شناختی در به چالش کشیدن افکار ناکارآمد و غیر انطباقی افراد قادر خواهند بود تا ارزیابی متعادلتری از رویداد تروماتیک یا آسیبزا کسب کنند و این بازگشت به ارزیابیهای سازگارانه تر زمینه بهبودی از اختلال را فراهم میکند(گالاگر[۵۸۵] و رسیک، ۲۰۱۲ ).
جلسات دوازدهگانه در درمان پردازش شناختی(CPT) که معمولاٌ برای هر جلسه یک ساعت زمان لازم است با یک الگوی شش جلسهای با مدتزمان نود دقیقه برای هر جلسه نیز استفاده میشود که محتوای جلسات ششگانه بدین شرح است: در جلسه نخست با رویکردی روانی-تربیتی[۵۸۶] نشانگان اختلال استرس پس از سانحه بررسی و منطق درمان ارائه میگردد، مراحل اولیه درمان شناختی مانند چالش کردن با باورهای ناکارآمد معرفی و آموزش داده میشود، تکالیف خانگی شامل تکلیف چالش با باورهای ناکارآمد و نوشتن در مورد اثر آسیب روانی یا تروما بر زندگی و باورهای فعلی در آخر این جلسه آورده میشود؛ در جلسه دوم، با مروری بر مفاهیم جلسه قبل و تکالیف خانگی شروع و با شناسایی الگوهای افکار ناکارآمد و استفاده از برگهای چالش با این افکار، ادامه مییابد. از شرکتکنندگان خواسته میشود تا با جزئیات توضیحشان را از واقعه آسیبزا بنویسند؛ در جلسه سوم از مراجع درخواست میشود که توضیح خود را پیرامون واقعه آسیبزا را که نوشته است برای درمانگر بخواند تا در مورد آن بحث کنند، افکار ناکارآمد، خود سرزنشیها و از پنج بعد بالقوه مرتبط با باورهای مرکزی یعنی امنیت، اعتماد، قدرت/کنترل، عزتنفس و صمیمت در روابط، دو بعدِ امنیت و اعتماد در ارتباط با نوشته گزارششده توسط درمانجو موردبررسی قرار میگیرد، در آخر این جلسه از مراجع خواسته میشود که با باورهای ناکارآمد خود در زمینه امنیت و اعتماد در تکالیف خانگی چالش کنند و توضیحات خود را از واقعه آسیبزا با جزئیات بیشتر و از زاویه دیگر دوباره بنویسند و آن را قرائت کنند؛ جلسه چهارم با خواندن مجدد توضیح مراجع از واقعه آسیبزا و بحث در مورد باورهای ناکارآمد امنیت و اعتماد، و آشنا شدن با دو حوزه شناختی قدرت/کنترل و عزتنفس ادامه پیدا میکند. مفروضههای ناکارآمد فرد در این زمینهها به چالش کشیده میشوند؛ جلسات پنج و ششم ساختاری مشابه با جلسات قبلی دارند و در آن حوزههای صمیمت و روابط ارائه و افکار ناکارآمد در این زمینه مدنظر قرارمی گیرد افکار ناکارآمد باقیمانده برای چالشهای آینده شناسایی میشوند و اهدافی برای آینده ترسیم و راهبردهای برای دستیابی به این اهداف تعیین میشوند. در جلسات آخر ، توضیحات نوشتاری مراجع درباره رویداد آسیبزا با نوشتههای اولیه وی مقایسه میشود و تفاوتهای آنها موردتوجه قرار میگیرد(نیکسُن[۵۸۷]، ۲۰۱۲).
درنهایت باید خاطرنشان ساخت که درمان پردازش شناختی(CPT) چارچوبی برای مفهومسازی اختلال استرس پس از سانحه بهعنوان اختلالی درماننشده ناشی از تروما را فراهم کرده است و مداخلات در آن بهطور اجمالی مشتمل بر شامل آموزش، بازسازی شناختی و بیان نوشتاری شرایط و موقعیت بروز تروما است(شورس، لینک-مالکوم، چارد، آن[۵۸۸] و همکاران، ۲۰۱۳). و علاوه بر این، درمان پردازش شناختی(CPT) ازجمله درمانهای است که بهطور گسترده که برای بهبودی از اختلال استرس پس از سانحه در جانبازان بهکاررفته است و از حمایت تجربی بالایی برخوردار است(کایزن، چام، پدرسِن و سایم، ۲۰۱۳).
۲-۱-۵-۶ -۲ طرحواره درمانی(ST)